مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۴۹ – نِگَریستنِ عِزْرائیل بر مَردی و گُریختنِ آن مَرد در سَرایِ سُلَیمان و تَقریرِ تَرجیحِ توکُّل بر جَهْد و قِلَّتِ فایدۀ جَهْد

 

۹۶۱ زادمَردی چاشْتگاهی دَر رَسید در سَراعَدلِ سُلَیمانْ دَردَوید
۹۶۲ رویَش از غمْ زرد و هر دو لب کَبود پس سُلَیمان گفت ای خواجه چه بود؟
۹۶۳ گفت عِزرائیل در من این چُنین یک نَظَر انداخت پُر از خشم و کین
۹۶۴ گفت هین اکنون چه می‌خواهی؟ بِخواه گفت فَرما باد را ای جانْ‌پناه
۹۶۵ تا مرا زین‌جا به هِنْدُستان بَرَد بوک بَنده کان طَرَف شُد، جان بَرَد
۹۶۶ نَکْ زِ درویشی گُریزانَند خَلْق لُقمۀ حِرص و اَمَل زانَند خَلْق
۹۶۷ تَرسِ درویشی مِثال آن هَراس حِرص و کوشش را تو هِنْدُستان شِناس
۹۶۸ باد را فرمود تا او را شِتاب بُرد سویِ قَعْرِ هِنْدُستان بر آب
۹۶۹ روزِ دیگر، وَقتِ دیوان و لِقا پس سُلیمان گفت عزرائیل را
۹۷۰ کان مُسلمان را به خشم از بَهرِ آن بِنْگَریدی تا شُد آواره زِ خان
۹۷۱ گفت من از خشم کِی کردم نَظَر؟ از تَعجُّب دیدَمَش در رَهگُذر
۹۷۲ که مرا فرمود حَق کِامْروزْ هان جانِ او را تو به هِنْدُستان سِتان
۹۷۳ از عَجَب گفتم گَر او را صد پَر است او به هِنْدُستان شُدن دور اَنْدَر است
۹۷۴ تو همه کارِ جهان را همچُنین کُن قیاس و چَشم بُگشا و بِبین
۹۷۵ از کِه بُگْریزیم، از خود؟ ای مُحال از کِه بِرْباییم، از حَق؟ ای وَبال

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *