مثنوی مولانا – دفتر اوِّل – بخش ۵۵ – جواب خرگوشْ نَخچیران را
۱۰۱۳ | گفت ای یاران حَقَم اِلْهام داد | مَر ضَعیفی را قَوی رایی فُتاد | |
۱۰۱۴ | آنچه حَقْ آموخت مَر زنبور را | آن نباشد شیر را و گور را | |
۱۰۱۵ | خانهها سازد پُر از حَلْوایِ تَر | حَق بَرو آن عِلم را بُگْشاد دَر | |
۱۰۱۶ | آنچه حَق آموخت کِرمِ پیله را | هیچ پیلی دانَد آن گون حیله را؟ | |
۱۰۱۷ | آدمِ خاکی زِ حَق آموخت عِلْم | تا به هفتم آسْمان اَفْروخت عِلْم | |
۱۰۱۸ | نام و ناموسِ مَلَک را دَر شِکَست | کوریِ آن کَس که در حَقْ درشک است | |
۱۰۱۹ | زاهِدِ ششصد هزاران ساله را | پوزْبَندی ساخت آن گوساله را | |
۱۰۲۰ | تا نَتانَد شیرِ عِلْمِ دین کَشید | تا نگردد گِردِ آن قَصْرِ مَشید | |
۱۰۲۱ | عِلْمهای اَهلِ حِس شُد پوزْبَند | تا نگیرد شیر از آن عِلْمِ بُلند | |
۱۰۲۲ | قطرهٔ دل را یکی گوهر فُتاد | کان به دریاها و گَردونها نداد | |
۱۰۲۳ | چند صورتْ آخِر ای صورتپَرَست؟ | جانِ بیمَعْنیت از صورت نَرَست؟ | |
۱۰۲۴ | گَر به صورتْ آدمی انسان بُدی | اَحْمَد و بوجَهْل خود یکسان بُدی | |
۱۰۲۵ | نَقْش بر دیوارْ مِثْلِ آدم است | بِنْگر از صورت چه چیزِ او کَم است؟ | |
۱۰۲۶ | جانْ کم است آن صورتِ با تاب را | رو، بِجو آن گوهرِ کَمیاب را | |
۱۰۲۷ | شُد سَرِ شیرانِ عالَم جُمله پَست | چون سگِ اَصْحاب را دادند دست | |
۱۰۲۸ | چه زیانَسْتَش از آن نَقْشِ نَفور | چون که جانَش غَرق شُد در بَحْرِ نور؟ | |
۱۰۲۹ | وَصْفِ و صورت نیست اَنْدَر خامهها | عالِم و عادل بُوَد در نامهها | |
۱۰۳۰ | عالِم و عادل همه معنیست بَسْ | کِشْ نیابی در مکان و پیش و پَسْ | |
۱۰۳۱ | میزَند بر تَنْ زِ سوی لامَکان | مینگُنجد در فَلَک خورشیدِ جان |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!