مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۷۸ – یافتَنِ رَسولِ روم امیرُالمؤمنین عُمَر را رَضِیَ‌اللّهُ عَنْهُ خُفته به زیرِ درخت

 

۱۴۲۱ آمد او آن‌جا و از دور ایستاد مَر عُمَر را دید و در لَرزْ اوفْتاد
۱۴۲۲ هَیبَتی زان خُفته آمد بر رَسول حالتی خوش کرد بر جانَش نُزول
۱۴۲۳ مِهْر و هَیبَت هست ضِدِّ هَمدِگَر این دو ضِد را دید جمع اَنْدَر جِگَر
۱۴۲۴ گفت با خود من شَهان را دیده‌ام پیشِ سُلطانانْ مِهْ و بُگْزیده‌ام
۱۴۲۵ از شَهانَم هَیبَت و ترسی نبود هَیبَتِ این مَردْ هوشم را رُبود
۱۴۲۶ رَفته‌ام در بیشۀ شیر و پَلَنگ رویِ من زیشان نگردانید رَنگ
۱۴۲۷ بَس شُدَسْتم در مَصاف و کارزار هَمچو شیر آن دَمْ که باشد کارْ زار
۱۴۲۸ بَسْ که خوردم، بَسْ زدم زَخْمِ گِران دلْ قَوی‌تَر بوده‌ام از دیگران
۱۴۲۹ بی‌سِلاح این مَردْ خُفته بر زمین من به هفت اَنْدام لَرزان، چیست این؟
۱۴۳۰ هَیبَتِ حَقّ است این، از خَلْق نیست هَیبَتِ این مَردِ صاحِبْ دَلْق نیست
۱۴۳۱ هرکِه ترسید از حَق او تَقْوی گُزید تَرسَد از وِیْ جِنّ و اِنْس و هرکِه دید
۱۴۳۲ اَنْدَرین فِکْرَت به حُرمَت دست بَست بَعدِ یک ساعت عُمر از خواب جَست
۱۴۳۳ کرد خِدمَت مَر عُمر را و سلام گفت پیغامبر سَلام، آن گَهْ کَلام
۱۴۳۴ پس عَلَیکَش گفت و او را پیش خوانْد ایمِنَش کرد و به پیشِ خود نِشانْد
۱۴۳۵ لاتَخافوا هست نُزْلِ خایِفان هست دَرخور از برایِ خایِفْ آن
۱۴۳۶ هرکِه تَرسَد، مَر وِرا ایمِن کُنند مَر دلِ تَرسَنده را ساکِن کُنند
۱۴۳۷ آن کِه خَوْفَش نیست چون گویی مَتَرس؟ دَرس چِه‌دْهی؟ نیست او مُحتاجِ درس
۱۴۳۸ آن دل از جا رفته را دِلْشاد کرد خاطِرِ ویرانْش را آباد کرد
۱۴۳۹ بَعد ازان گُفتَش سُخَن‌هایِ دقیق وَزْ صِفاتِ پاکِ حَقْ نِعْمَ الرَّفیق
۱۴۴۰ وَزْ نَوازش‌هایِ حَقْ اَبْدال را تا بِدانَد او مَقام و حال را
۱۴۴۱ حالْ چون جِلْوه‌ست زان زیبا عَروس وین مَقامْ آن خَلْوَت آمد با عَروس
۱۴۴۲ جِلْوه بینَد شاه و غیرِ شاه نیز وَقتِ خَلْوَت نیست جُز شاهِ عزیز
۱۴۴۳ جِلْوه کرده خاص و عامان را عَروس خَلْوَت اَنْدَر شاه باشد با عَروس
۱۴۴۴ هست بسیارْ اَهْلِ حال از صوفیان نادر است اَهْلِ مَقامْ اَنْدَر میان
۱۴۴۵ از مَنازل‌هایِ جانَش یاد داد وَزْ سَفَرهایِ رَوانَش یاد داد
۱۴۴۶ وَزْ زمانی کَزْ زمانْ خالی بُده‌ست وَزْ مَقامِ قُدْس کِه اِجْلالی بُده‌ست
۱۴۴۷ وَزْ هوایی کَنْدَرو سیمرغِ روح پیش ازین دیده‌ست پرواز و فُتوح
۱۴۴۸ هر یکی پَروازش از آفاقْ بیش وَزْ امید و نَهْمَتِ مُشتاقْ بیش
۱۴۴۹ چون عُمَر اَغْیاررو را یار یافت جانِ او را طالِبِ اسرار یافت
۱۴۵۰ شیخْ کامِل بود و طالِبْ مُشْتَهی مَردْ چابُک بود و مَرکَبْ دَرگَهی
۱۴۵۱ دید آن مُرشِد که او اِرْشاد داشت تُخْمِ پاک اَنْدَر زمینِ پاک کاشت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *