مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۷۷ – آمدنِ رَسولِ روم تا امیرُالْمؤمنین عُمَر رَضیَ‌اللّهُ عَنْهُ و دیدنِ او کَراماتِ عُمَر را رَضِیَ‌اللّهُ عَنْهُ

 

۱۳۹۵ در بَیانِ این شِنو یک قِصّه‌یی تا بَری از سِرِّ گفتم حِصّه‌یی
۱۳۹۶ تا عُمَر آمد زِ قیصر یک رَسول در مدینه از بیابانِ نُغول
۱۳۹۷ گفت کو قَصرِ خلیفه ای حَشَم تا من اسب و رَخْت را آن‌جا کَشَم؟
۱۳۹۸ قومْ گُفتَندَش که او را قَصر نیست مَر عُمَر را قَصرْ جانِ روشنی‌ست
۱۳۹۹ گَرچه از میری وِرا آوازه‌یی‌ست هَمچو درویشانْ مَر او را کازه‌یی‌ست
۱۴۰۰ ای برادر چون بِبینی قَصرِ او؟ چون که در چَشمِ دِلَت رُسته‌ست مو
۱۴۰۱ چَشمِ دل از مو و عِلَّت پاکْ آر وان‌گَهْ آن دیدارِ قَصرش چَشمْ دار
۱۴۰۲ هرکِه را هست از هَوَس‌ها جانِ پاک زود بیند حَضرت و ایوانِ پاک
۱۴۰۳ چون مُحَمَّد پاک شُد زین نار و دود هر کجا رو کرد وَجْهُ اللّهْ بود
۱۴۰۴ چون رفیقی وَسوَسه‌یْ بَدخواه را کِی بِدانی ثَمَّ وَجْهُ اللّهْ را؟
۱۴۰۵ هرکِه را باشد زِ سینه فَتْحِ باب بیند او بر چَرخِ دلْ صد آفتاب
۱۴۰۶ حَقْ پَدید است از میانِ دیگران هَمچُو ماه اَنْدَر میانِ اَخْتَران
۱۴۰۷ دو سَرِ اَنْگُشت بر دو چَشمْ نِهْ هیچ بینی از جهان؟ اِنْصاف دِهْ
۱۴۰۸ گَر نبینی، این جهانْ مَعْدوم نیست عیب جُزْ زَانگُشتِ نَفْسِ شوم نیست
۱۴۰۹ تو زِ چَشمْ اَنْگُشت را بَردار هین وان‌گَهانی هرچه می‌خواهی بِبین
۱۴۱۰ نوح را گفتند اُمَّت کو ثَواب؟ گفت او زان سویِ وَاسْتَغْشَوْا ثیاب
۱۴۱۱ رو و سَر در جامه‌ها پیچیده‌اید لاجَرَم با دیده و نادیده‌اید
۱۴۱۲ آدمی دید است و باقی پوست است دیدْ آن است آن که دیدِ دوست است
۱۴۱۳ چون که دیدِ دوست نَبْوَد، کورْ بِهْ دوست کو باقی نباشد دورْ بِهْ
۱۴۱۴ چون رَسولِ روم این اَلْفاظِ تَر در سَماع آوَرْد، شُد مُشتاق‌تَر
۱۴۱۵ دیده را بَر جُستنِ عُمَّر گُماشت رَخْت را و اسپ را ضایع گُذاشت
۱۴۱۶ هر طَرَف اَنْدَر پِیِ آن مَردِ کار می‌شُدی پُرسانِ او دیوانه‌وار
۱۴۱۷ کین چُنین مَردی بُوَد اَنْدَر جهان وَزْ جهان مانندِ جان باشد نَهان؟
۱۴۱۸ جُست او را تاش چون بَنده بُوَد لاجَرَم جوینده یابَنده بُوَد
۱۴۱۹ دید اَعْرابی زَنی او را دَخیل گفت عُمَّر نَک به زیرِ آن نَخیل
۱۴۲۰ زیرِ خُرمابُن زِ خَلْقان او جُدا زیرِ سایه خُفته بین سایه‌یْ خدا

#دکلمه_مثنوی

همه حجاب ها یک حجاب است
جز آن یکی هیچ حجابی نیست
آن حجاب، این وجود است.

شمس تبریزی

#شرح_مثنوی
تو اگر دو انگشت را بر روی دو چشمت قرار دهی، آیا می توانی از جهان چیزی ببینی؟ منصف باش. اگر تو نمی بینی دلیل بر این نیست که جهان وجود ندارد، عیب از انگشت نفس شوم است. تو باید از چشمانت انگشت برداری و بعد هرچه که دلت می خواهد ببینی.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *