مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۸۶ – دیدنِ خواجه طوطیانِ هِنْدوستان را در دشت و پیغامْ رَسانیدن از آن طوطی

 

۱۵۹۶ چون که تا اَقْصایِ هِنْدُستان رَسید در بیابانْ طوطی‌یی چندی بِدید
۱۵۹۷ مَرکَب اِسْتانید، پَس آواز داد آن سَلام و آن امانَتْ باز داد
۱۵۹۸ طوطی‌یی زان طوطیانْ لَرزید بَس اوفْتاد و مُرد و بُگْسَستَش نَفَس
۱۵۹۹ شُد پَشیمان خواجه از گفتِ خَبَر گفت رفتم در هَلاکِ جانور
۱۶۰۰ این مگر خویش است با آن طوطیَک؟ این مگر دو جسم بود و روحْ یک؟
۱۶۰۱ این چرا کردم؟ چرا دادم پیام؟ سوختم بیچاره را زین گفتِ خام
۱۶۰۲ این زبانْ چون سنگ و هم آهن‌وَش است وانچه بِجْهَد از زبانْ چون آتش است
۱۶۰۳ سنگ و آهن را مَزَن بر هم گِزاف گَهْ زِ رویِ نَقْل و گَهْ از رویِ لاف
۱۶۰۴ زان که تاریک است و هر سو پَنبه‌زار در میانِ پَنبه چون باشد شَرار؟
۱۶۰۵ ظالِمْ آن قومی که چَشمانْ دوختند زان سُخَن‌ها عالَمی را سوختند
۱۶۰۶ عالَمی را یک سُخَن ویران کُند روبَهانِ مُرده را شیران کُند
۱۶۰۷ جان‌ها در اصلِ خود عیسی دَم‌اَند یک زمان زَخْم‌اَند و گاهی مَرهَم‌اَند
۱۶۰۸ گَر حِجاب از جان‌ها بَرخاستی گفتِ هر جانی مَسیح آساسْتی
۱۶۰۹ گَر سُخَن خواهی که گویی چون شِکَر صَبر کُن از حِرص و این حَلْوا مَخَور
۱۶۱۰ صَبر باشد مُشْتَهایِ زیرکان هست حَلْوا آرزویِ کودکان
۱۶۱۱ هرکِه صَبر آوَرْد، گردون بَر رَوَد هرکِه حَلْوا خورْد، واپَس‌تَر رَوَد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *