مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۹۲ – رُجوع به حِکایَت خواجۀ تاجر

 

۱۸۲۳ بَسْ دراز است این، حَدیثِ خواجه گو تا چه شُد اَحْوالِ آن مَردِ نِکو؟
۱۸۲۴ خواجه اَنْدَر آتش و دَرد و حَنین صد پَراکَنده هَمی گفت این چُنین
۱۸۲۵ گَهْ تَناقُض، گاه ناز و گَهْ نیاز گاهْ سودایِ حقیقت، گَهْ مَجاز
۱۸۲۶ مَردِ غَرقه گشته جانی می‌کَنَد دست را در هر گیاهی می‌زَنَد
۱۸۲۷ تا کُدامَش دست گیرد در خَطَر دست و پایی می‌زَنَد از بیمِ سَر
۱۸۲۸ دوست دارد یارْ این آشفتگی کوششِ بیهوده بِهْ از خُفتگی
۱۸۲۹ آن کِه او شاه است، او بی‌کار نیست ناله از وِیْ طُرفه، کو بیمار نیست
۱۸۳۰ بَهرِ این فرمود رَحْمانْ ای پسر کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شانْ ای پسر
۱۸۳۱ اَنْدرین رَهْ می‌تَراش و می‌خَراش تا دَمِ آخِر دَمی فارغْ مَباش
۱۸۳۲ تا دَمِ آخِر، دَمی آخِر بُوَد که عِنایَت با تو صاحِب‌سِرْ بُوَد
۱۸۳۳ هرچه کوشَد جان که در مَرد و زن است گوش و چَشمِ شاهِ جانْ بر روزَن است

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *