مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۰۴ -قِصّه آن زن که طِفلِ او بر سَر ناودان غیژید و خطرِ افتادن بود و از علی کرم الله وَجْهَهُ چاره جُست

 

۲۶۵۶ یک زنی آمد به پیشِ مُرتَضی گفت شد بر ناودانْ طِفلی مرا
۲۶۵۷ گَرْش می‌خوانَم نمی‌آید به دست وَر هِلَم تَرسَم که اُفتَد او به پَست
۲۶۵۸ نیست عاقل تا که دَریابَد چون ما گَر بگویم کَزْ خَطَر سویِ من آ
۲۶۵۹ هم اشارت را نمی‌داند به دَست وَر بِدانَد نَشْنَود این هم بَد است
۲۶۶۰ بَسْ نِمودم شیر و پِسْتان را بِدو او هَمی‌گردانَد از من چَشم و رو
۲۶۶۱ از برایِ حَق شمایید ای مِهان دَستگیرِ این جهان و آن جهان
۲۶۶۲ زود دَرمان کُن که می‌لرزَد دِلَم که به دَرد از میوهٔ دل بِسْکُلَم
۲۶۶۳ گفت طِفْلی را بَرآوَر هم به بام تا بِبینَد جِنسِ خود را آن غُلام
۲۶۶۴ سویِ جِنْس آید سَبُک زان ناودان جِنْس بر جِنْس است عاشقْ جاودان
۲۶۶۵ زن چُنان کرد و چو دید آن طِفْلِ او جِنْسِ خود، خوش‌خوش بِدو آوَرْد رو
۲۶۶۶ سویِ بام آمد زِ مَتنِ ناودان جاذبِ هر جِنْس را هم جِنْس دان
۲۶۶۷ غَژْغَژان آمد به سویِ طِفْلْ طِفْل وارَهید او از فُتادن سویِ سِفْل
۲۶۶۸ زان بُوَد جِنْسِ بَشَر پیغامبران تا به جِنْسیَّت رَهَند از ناودان
۲۶۶۹ پَس بَشَر فرمود خود را مِثْلُکُم تا به جِنْس آیید و کَم گردید گُم
۲۶۷۰ زانکه جِنْسیَّت عَجایب جاذبی‌ست جاذِبَش جِنْس است هرجا طالِبی‌ست
۲۶۷۱ عیسی و ادْریس بر گَردون شدند با مَلایِک چون که هم‌جِنْس آمدند
۲۶۷۲ باز آن هاروت و ماروت از بلند جِنْسِ تَن بودند، زان زیر آمدند
۲۶۷۳ کافِران همجِنس شَیطان آمده جانَشانْ شاگردِ شَیطانان شُده
۲۶۷۴ صد هزاران خویِ بَد آموخته دیده‌هایِ عقل و دل بَردوخته
۲۶۷۵ کمترین خوشان به زشتی آن حَسَد آن حَسَد که گَردنِ اِبلیس زد
۲۶۷۶ زانْ سگانْ آموخته حِقَد و حَسَد که نخواهد خَلْق را مُلْک اَبَد
۲۶۷۷ هرکه را دید او کَمال از چپّ و راست از حَسَد قولِنْجَش آمد، دَرد خاست
۲۶۷۸ زانکه هر بَدبَختِ خَرمَن‌سوخته می‌نخواهد شمعِ کَس اَفْروخته
۲۶۷۹ هین کَمالی دَست آور تا تو هم از کَمالِ دیگران نَفْتی به غَم
۲۶۸۰ از خدا می‌خواه دَفعِ این حَسَد تا خدایَت وارَهانَد از جَسَد
۲۶۸۱ مَر تورا مشغولی‌ای بَخشَد دَرون که نَپَردازی از آن سویِ بُرون
۲۶۸۲ جُرعۀ مِیْ را خدا آن می‌دَهَد که بِدو مَست از دو عالَم می‌رَهَد
۲۶۸۳ خاصیَت بِنْهاده در کَفِّ حَشیش کو زمانی می‌رَهانَد از خودیش
۲۶۸۴ خواب را یَزدان بِدان‌سان می‌کُند کَزْ دو عالَم فِکْر را بَرمی‌کَنَد
۲۶۸۵ کرد مَجنون را زِ عشقِ پوستی کو بِنَشْناسَد عَدو از دوستی
۲۶۸۶ صد هزاران اینچُنین می‌دارد او که بر اِدراکاتِ تو بُگْمارَد او
۲۶۸۷ هست مِیْ‌هایِ شَقاوَت نَفْس را که زِ رَهْ بیرون بَرَد آن نَحْس را
۲۶۸۸ هست مِیْ‌هایِ سعادتْ عقل را که بِیابَد مَنْزِلِ بی‌نَقْل را
۲۶۸۹ خیمهٔ گَردون زِ سَرمَستیِّ خویش بَرکَند، زان‌سو بگیرد راهْ پیش
۲۶۹۰ هین به هَر مَستی دِلا غِرِّه مَشو هست عیسی مَست حَق، خَر مَستِ جو
۲۶۹۱ اینچُنین مِیْ را بِجو زین خُنْب‌ها مَستی‌اَش نَبْوَد زِ کوتَه دُنْب‌ها
۲۶۹۲ زانکه هر معشوق چون خُنْبی‌ست پُر آن یکی دُرد و دِگَر صافی چو دُر
۲۶۹۳ مِیْ‌شِناسا هین بِچَش با اِحتیاط تا مِیْ‌ای یابی مُنَزَّه زِ اخْتِلاط
۲۶۹۴ هر دو مَستی می‌دَهَندَت، لیک این مَستی‌اَت آرَد کَشان تا رَبِّ دین
۲۶۹۵ تا رَهی از فکر و وَسواس و حِیَل بی‌عِقالْ این عقل در رَقْصُ‌الْجَمَل
۲۶۹۶ اَنبیا چون جِنسِ روح‌اَند و مَلَک مَر مَلک را جَذْب کردند از فَلَک
۲۶۹۷ بادْ جِنسِ آتش است و یارِ او که بُوَد آهنگِ هر دو بر عُلو
۲۶۹۸ چون بِبَندی تو سَرِ کوزه‌یْ تَهی در میانِ حوض یا جویی نَهی
۲۶۹۹ تا قیامَت آن فُرونایَد به پَست که دِلَش خالی‌ست و در وِیْ باد هست
۲۷۰۰ مَیلِ بادش چون سویِ بالا بُوَد ظَرفِ خود را هم سوی بالا کَشَد
۲۷۰۱ باز آن جان‌ها که جِنسِ اَنبیاست سویِ‌ ایشانْ کَش‌کَشان چون سایه‌هاست
۲۷۰۲ زانکه عَقلَش غالِب است و بی زِ شَک عقلْ جِنس آمد به خِلْقَت با مَلَک
۲۷۰۳ وان هوایِ نَفْسْ غالِب بر عَدو نَفْسْ جِنْسِ اَسْفَل آمد شد بِدو
۲۷۰۴ بودِ قِبْطی جِنْس فرعون ذَمیم بودِ سِبْطی جِنسِ موسیِّ کَلیم
۲۷۰۵ بود هامانْ جِنْسْ ‌تَر فرعون را بَرگُزیدَش بُرد بر صَدْرِ سَرا
۲۷۰۶ لاجَرَم از صَدر تا قَعْرَش کَشید که زِ جِنْسِ دوزخ‌اَند آن دو پَلید
۲۷۰۷ هر دو سوزنده چو دوزخ ضِدِّ نور هر دو چون دوزخْ زِ نورِ دلْ نَفور
۲۷۰۸ زانکه دوزخ گوید ای مؤمن تو زود بَرگُذَر که نورَت آتش را رُبود
۲۷۰۹ بُگْذَر ای مومن که نورَت می‌کُشَد آتشَم را چون که دامَن می‌کَشَد
۲۷۱۰ می‌رَمَد آن دوزخی از نورْ هم زانکه طَبعِ دوزخَسْتَش ای صَنَم
۲۷۱۱ دوزخ از مومن گُریزد آنچُنان که گُریزد مومن از دوزخْ به جان
۲۷۱۲ زانکه جِنْسِ نار نَبْوَد نور او ضِدِّ نار آمد حقیقت نورْجو
۲۷۱۳ در حَدیث آمد که مومن در دُعا چون اَمان خواهد زِ دوزخ از خدا
۲۷۱۴ دوزخ از وِیْ هم اَمان خواهد به جان که خدایا دور دارَم از فُلان
۲۷۱۵ جاذبه‌یْ جِنسیَّت است اکنون بِبین که تو جِنْسِ کیستی از کُفر و دین
۲۷۱۶ گَر به هامان مایلی هامانی‌ای وَرْ به موسی مایلی سُبحانی‌ای
۲۷۱۷ وَرْ به هر دو مایلی اَنْگیخته نَفْس و عقلی هر دُوان آمیخته
۲۷۱۸ هر دو در جَنگَند، هان و هان بِکوش تا شود غالِب مَعانی بر نُقوش
۲۷۱۹ در جهانِ جنگْ شادی این بَس است که بِبینی بر عَدو هردَم شِکَست
۲۷۲۰ آن سِتیزه‌رو به سختی عاقِبَت گفت با هامان برایِ مَشورت
۲۷۲۱ وَعْده‌هایِ آن کَلیم ‌اللهْ را گفت و مَحرَم ساخت آن گُمراه را

 

 

داستانهای_مثنوی_مولانا

زنی با حال پریشان نزد علی (ع) رفت و گفت: فرزند کوچکم بر بالای ناودان رفته و پایین نمی‌آید. می‌ترسم از آن بالا سقوط کند و هلاک شود. چه کنم؟ علی(ع) فرمود: طفلی را با خود به پشت بام ببر تا فرزندت او را ببیند درین صورت به شوق همبازی خود با میل خویش پایین می‌آید. زن چنین کرد و فرزندش نجات یافت.
هدف مولانا ازین حکایت:
موضوع همسنخی و تجانس. اینکه خداوند پیامبران را از جنس انسان قرار داد. و از میان انسان‌ها کسانی که با انبیا تناسب روحی و باطنی دارند پیرو آنان شده و انسان‌های شیطان صفت هم مجذوب هم سنخان خود می‌شوند.

1 پاسخ
  1. خورشید
    خورشید گفته:

    🌞

    زان که هر بَدبَختِ خَرمَن‌سوخته
    می‌نخواهد شمعِ کَس اَفْروخته

    #مثنوی_مولانا
    دفتر چهارم، بخش ۱۰۴، بیت۲۶۷۸

    🔥🤕🔥

    کسی که زندگی‌اش را بخاطر اشتباهاتش از دست داده و بدبخت است، نمی‌خواهد دیگران خوشبخت و سعادتمند باشند.

    اگر خواهان بهروزی و موفقیت هستیم، باید همنشین نیکان و سعادتمندان و راه‌یافتگان باشیم نه گمراهان و غافلان. فقط تا جایی که برای ما امکان دارد، باید به آنها کمک کنیم.

    #حسد
    🌾🌷🌾

    هم‌نشین تو را در عالَم خویش کِشد.

    #شمس_تبریزی

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *