مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۰۶ – تَزْییفِ سُخَنِ هامانْ عَلَیْهِ اللَّعْنة

 

۲۷۳۶ دوست از دشمن هَمی‌نَشْناخت او نَرْد را کورانه کَژْ می‌باخت او
۲۷۳۷ دشمنِ تو جُز تو نَبْوَد ای لَعین بی‌گُناهان را مگو دشمن به کین
۲۷۳۸ پیشِ تو این حالَتِ بَد دولت است که دَوادو اَوَّل و آخِر لَت است
۲۷۳۹ گَر ازین دولت نَتازی خَزْ خَزان این بَهارت را هَمی آید خَزان
۲۷۴۰ مَشرق و مغرب چو تو بَسْ دیده‌اند که سَرِ ایشان زِ تَن بُبْریده‌اند
۲۷۴۱ مَشرق و مغرب که نَبْوَد بَر قَرار چون کنند آخِر کسی را پایدار؟
۲۷۴۲ تو بِدان فَخْر آوَرْی کَزْ ترس و بَند چاپلوسَت گشت مَردم روزِ چند
۲۷۴۳ هر کِه را مَردم سُجودی می‌کُنَند زَهْر اَنْدَر جانِ او می‌آکَنَند
۲۷۴۴ چون که بَر گردد ازو آن ساجِدَش دانَد او کآن زَهْر بود و موبِدَش
۲۷۴۵ ای خُنُک آن را که ذَلَّت نَفْسُهُ وایِ آنْک از سَرکَشی شُد چون کُه او
۲۷۴۶ این تَکَبُّر زَهْرِ قاتل دان که هست از مِیِ پُر زَهْر شُد آن گیجْ مَست
۲۷۴۷ چون میِ پُر زَهْر نوشَد مُدْبِری از طَرَب یک دَم بِجُنبانَد سَری
۲۷۴۸ بَعدِ یک‌دَمْ زَهْر بر جانَش فُتَد زَهْر در جانَش کُند داد و سِتَد
۲۷۴۹ گَر نداری زَهْری‌اَش را اِعْتقاد کوچه زَهْر آمد؟ نِگَر در قَوْمِ عاد
۲۷۵۰ چون که شاهی دَست یابَد بر شَهی بُکْشَدَش یا باز دارد در چَهی
۲۷۵۱ وَرْ بِیابَد خسته‌یی افتاده را مَرْهَمَش سازد شَهْ و بِدْهَد عَطا
۲۷۵۲ گَرْ نه زَهْراست آن تَکَبُّر پَس چرا کُشت شَهْ را بی‌گُناه و بی‌خَطا؟
۲۷۵۳ وین دِگَر را بی زِ خِدمَت چون َنواخت؟ زین دو جُنْبِش زَهْر را شاید شناخت
۲۷۵۴ راهْ زَن هرگز گدایی را نَزَد گُرگْ گُرگِ مُرده را هرگز گَزَد؟
۲۷۵۵ خِضْرْ کَشتی را برایِ آن شِکَست تا تَوانَد کَشتی از فُجّار رَست
۲۷۵۶ چون شِکَسته می‌رَهَد اِشْکَسته شو اَمْن در فَقراست اَنْدَر فَقر رو
۲۷۵۷ آن کُهی کو داشت از کانْ نَقْدِ چند گشت پاره پاره از زَخْمِ کُلَند
۲۷۵۸ تیغْ بَهرِ اوست کو را گَرد نیست سایه کَافْکَنده‌ست بر وِیْ زَخْم نیست
۲۷۵۹ مِهْتَری نَفْط است و آتش ای غَوی ای برادر چون بر آذر می‌رَوی؟
۲۷۶۰ هر چه او هَموار باشد با زمین تیرها را کِی هَدَف گردد؟ بِبین
۲۷۶۱ سَر بَر آرَد از زمینْ آن گاه او چون هَدَف‌ها زَخْم یابَد بی رَفو
۲۷۶۲ نَردبانِ خَلْق این ما و مَنی‌ست عاقِبَت زین نَردبانْ اُفتادنی‌ست
۲۷۶۳ هر کِه بالاتَر رَوَد اَبْله ‌تَراست کُاسْتُخوانِ او بَتَر خواهد شِکَست
۲۷۶۴ این فُروع است و اصولَش آن بُوَد که تَرَفُّع شِرکَت یَزدان بُوَد
۲۷۶۵ چون نَمُردیّ و نگشتی زنده زو یاغی‌یی باشی به شِرکَت مُلْک‌جو
۲۷۶۶ چون بِدو زنده شَوی آن خود وِیْ است وَحْدتِ مَحْض است آن شِرکَت کِی است؟
۲۷۶۷ شَرحِ این در آیِنه‌یْ اَعْمال جو که نیابی فَهْمِ آن از گفت و گو
۲۷۶۸ گَر بگویم آنچه دارم در دَرون بَسْ جِگَرها گردد اَنْدَر حالْ خون
۲۷۶۹ بَسْ کُنم خود زیرکان را این بَسْ است بانگِ دو کردم اگر دَر دِهْ کَس است
۲۷۷۰ آن هامان بِدان گفتارِ بَد این چُنین راهی بر آن فرعون زد
۲۷۷۱ لُقمهٔ دولت رَسیده تا دَهان او گِلویِ او بُریده ناگهان
۲۷۷۲ خَرمَنِ فرعون را داد او به باد هیچ شَهْ را این چُنین صاحِب مَباد

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *