مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۱۳ – خشم کردنِ پادشاه بر نَدیم و شَفاعَت کردنِ شَفیع آن مَغْضوبٌ عَلَیْه را و از پادشاه در خواستن و پادشاه شَفاعَتِ او قَبول کردن و رَنْجیدن نَدیم از شَفیع که چرا شَفاعَت کردی؟

 

۲۹۳۲ پادشاهی بر نَدیمی خشم کرد خواست تا از وِیْ بَرآرَد دود و گَرد
۲۹۳۳ کرد شَهْ شمشیر بیرون از غِلاف تا زَنَد بر وِیْ جَزایِ آن خِلاف
۲۹۳۴ هیچ کَس را زَهْره نه تا دَم زَنَد یا شَفیعی بر شَفاعَت بر تَنَد
۲۹۳۵ جُز عِمادُالْمُلْک نامی در خَواص در شَفاعَت مُصْطَفی‌وارانه خاص
۲۹۳۶ بَر جَهید و زود در سَجْده فُتاد در زمان شَهْ تیغِ قَهْر از کَفْ نَهاد
۲۹۳۷ گفت اگر دیواست من بَخشیدَمَش وَرْ بِلیسی کرد من پوشیدَمَش
۲۹۳۸ چون که آمد پایِ تو اَنْدَر میان راضی‌اَم گَر کرد مُجْرِم صد زیان
۲۹۳۹ صد هزاران خشم را توانم شِکَست که تو را آن فَضْل و آن مِقْدار هست
۲۹۴۰ لابِه‌ات را هیچ نَتْوانَم شِکَست زان که لابِه‌یْ تو یَقینْ لابه‌یْ من است
۲۹۴۱ گَر زمین و آسْمان بَرهَم زَدی زِ انْتِقامْ این مَرد بیرون نامَدی
۲۹۴۲ وَرْ شُدی ذَرّه به ذَرّه لابِه‌گَر او نَبُردی این زمان از تیغْ سَر
۲۹۴۳ بر تو می‌نَنْهیم مِنَّت ای کَریم لیک شَرحِ عِزَّتِ توست ای نَدیم
۲۹۴۴ این نکردی تو که من کردم یَقین ای صِفاتَت در صِفات ما دَفین
۲۹۴۵ تو دَرین مُسْتَعْمِلی نی عامِلی زان که مَحْمولِ مَنی نی حامِلی
۲۹۴۶ ما رَمَیْتَ اِذْ رَمَیْتَ گشته‌یی خویشتن در موجْ چون کَفْ هِشْته‌یی
۲۹۴۷ لا شُدی پَهْلویِ اِلّآ خانه‌گیر این عَجَب که هم اسیری هم امیر
۲۹۴۸ آنچه دادی تو ندای شاه داد اوست بَسْ اَللهُ اَعْلَمْ بِالرَّشاد
۲۹۴۹ وان نَدیمِ رَسته از زَخْم و بَلا زین شَفیع آزُرْد و بَرگَشت از وَلا
۲۹۵۰ دوستی بُبْرید زان مُخْلِص تمام رو به حایِط کرد تا نآرَد سَلام
۲۹۵۱ زین شَفیعِ خویشتن بیگانه شُد زین تَعجُّب خَلْق در اَفْسانه شُد
۲۹۵۲ که نه مَجْنون است؟ یاری چون بُرید؟ از کسی که جانِ او را وا خَرید؟
۲۹۵۳ وا خَریدَش آن دَم از گَردن زدن خاکِ نَعْلِ پاش بایَسْتی شُدن
۲۹۵۴ بازگونه رَفت و بیزاری گرفت با چُنین دِلْدار کین‌داری گرفت
۲۹۵۵ پَس مَلامَت کرد او را مُصْلِحی کین جَفا چون می‌کُنی با ناصِحی؟
۲۹۵۶ جانِ تو بِخْرید آن دِلْدارِ خاص آن دَم از گَردن زدن کَردَت خَلاص
۲۹۵۷ گَر بَدی کردی نَبایَسْتی رَمید خاصه نیکی کرد آن یارِ حَمید
۲۹۵۸ گفت بَهرِ شاهْ مَبْذول است جان او چرا آید شَفیعْ اَنْدَر میان؟
۲۹۵۹ لی مَعَ‌َاللهْ وَقت بود آن دَم مرا لا یَسْعْ فیهِ نَبیٌ مُجْتَبی
۲۹۶۰ من نخواهم رَحْمَتی جُز زَخْمِ شاه من نخواهم غیرِ آن شَهْ را پَناه
۲۹۶۱ غیرِ شَهْ را بَهرِ آن لا کرده‌ام که به سویِ شَهْ تَوَلّا کرده‌ام
۲۹۶۲ گَر بِبُرَّد او به قَهْرِ خود سَرَم شاه بَخشَد شَصْت جانِ دیگرم
۲۹۶۳ کارِ من سَربازی و بی‌خویشی است کارِ شاهَنْشاهِ منْ سَربَخشی است
۲۹۶۴ فَخْرِ آن سَر که کَفِ شاهَش بُرَد نَنْگِ آن سَر کو به غیری سَر بَرَد
۲۹۶۵ شب که شاه از قَهْر در قیرش کَشید نَنْگ دارد از هزاران روزِ عید
۲۹۶۶ خود طَوافِ آن کِه او شَهْ‌بین بُوَد فَوْقِ قَهْر و لُطف و کُفر و دین بُوَد
۲۹۶۷ زان نَیامَد یک عبارت در جهان که نَهان است و نَهان است و نَهان
۲۹۶۸ زان که این اَسْما و اَلْفاظِ حَمید از گِلابه‌یْ آدمی آمد پَدید
۲۹۶۹ عَلَّمَ الْاَسْما بُد آدم را اِمام لیک نه اَنْدَر لباسِ عَیْن و لام
۲۹۷۰ چون نَهاد از آب و گِل بر سَر کُلاه گشت آن اَسْمایِ جانی روسیاه
۲۹۷۱ که نِقابِ حَرف و دَم در خود کَشید تا شود بر آب و گِل معنی پَدید
۲۹۷۲ گَرچه از یک وجْهْ مَنْطِقْ کاشف است لیک از دَه وَجهْ پَرده وْ مُکْنِف است

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *