مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۱۵ – مُطالَبه کردن موسی عَلَیْهِ السَّلام حَضْرت را که خَلَقْتَ خَلْقًا وَ اَهْلَکْتَهُمْ و جواب دادن

 

۳۰۰۰ گفت موسی ای خداوندِ حِساب نَقْش کردی باز چون کردی خَراب؟
۳۰۰۱ نَرّ و ماده نَقْش کردی جانْ‌فَزا وان گَهان ویران کُنی این را چرا؟
۳۰۰۲ گفت حَق دانم که این پُرسِش تورا نیست از اِنْکار و غَفْلَت وَزْ هوا
۳۰۰۳ وَرْنه تادیب و عِتابَت کَردَمی بَهرِ این پُرسِش تو را آزردَمی
۳۰۰۴ لیک می‌خواهی که در اَفْعالِ ما بازجویی حِکْمَت و سِرِّ بَقا
۳۰۰۵ تا از آن واقِف کُنی مَر عام را پُخته گردانی بِدین هر خام را
۳۰۰۶ قاصِدا سایِل شُدی در کاشِفی بر عَوام اَرْ چه که تو زان واقِفی
۳۰۰۷ زان که نیمِ عِلْم آمد این سؤال هر بُرونی را نباشد آن مَجال
۳۰۰۸ هم سؤال از عِلْم خیزد هم جواب هم‌چُنان که خار و گُل از خاک و آب
۳۰۰۹ هم ضَلال از عِلْم خیزد هم هُدی هم‌چُنان که تَلْخ و شیرین از نِدا
۳۰۱۰ زآشنایی خیزد این بُغْض و وَلا وَزْ غذایِ خویش بُوَد سُقْم و قُوی
۳۰۱۱ مُسْتَفیدِ اَعْجَمی شُد آن کَلیم تا عَجَمیْان را کُند زین سِر عَلیم
۳۰۱۲ ما هم از وِیْ اَعْجَمی سازیم خویش پاسُخَش آریم چون بیگانه پیش
۳۰۱۳ خَرفُروشانْ خَصْمِ یکدیگر شُدند تا کلیدِ قُفْلِ آن عَقْد آمدند
۳۰۱۴ پَس بِفَرمودَش خدا ای ذولُباب چون بِپُرسیدی بیا بِشْنو جواب
۳۰۱۵ موسیا تُخمی بِکار اَنْدَر زمین تا تو خود هم وا دَهی اِنْصافِ این
۳۰۱۶ چون که موسی کِشت و شُد کِشْتَش تمام خوشه‌هایَش یافت خوبیّ و نِظام
۳۰۱۷ داسْ بِگْرفت و مَر آن را می‌بُرید پَس نِدا از غَیْب در گوشش رَسید
۳۰۱۸ که چرا کِشتی کُنیّ و پَروَری چون کَمالی یافت آن را می‌بُری؟
۳۰۱۹ گفت یا رَب زان کُنم ویران و پَست که دراین جا دانه هست و کاه هست
۳۰۲۰ دانه لایِق نیست دراَنْبارِ کاه کاهْ در اَنْبارِ گندم هم تَباه
۳۰۲۱ نیست حِکْمَت این دو را آمیختن فَرقْ واجِب می‌کُند در بیخْتن
۳۰۲۲ گفت این دانش تو از کی یافْتی که به دانشْ بَیْدَری بَر ساختی؟
۳۰۲۳ گفت تَمییزم تو دادی ای خدا گفت پَس تَمییز چون نَبْوَد مرا؟
۳۰۲۴ در خلایِقْ روح‌هایِ پاک هست روح‌هایِ تیرهٔ گِلْناک هست
۳۰۲۵ این صَدَف‌ها نیست در یک مَرتَبه در یکی دُرّاست و در دیگر شَبَه
۳۰۲۶ واجِب است اِظْهارِ این نیک و تَباه هم‌چُنان که اظْهارِ گندم‌ها زِ کاه
۳۰۲۷ بَهرِ اِظْهاراست این خَلْقِ جهان تا نَمانَد گنجِ حِکْمَت‌ها نَهان
۳۰۲۸ کُنْتُ کَنْزًا کُنْتُ مَخْفیًا شِنو جوهرِ خود گُم مَکُن اِظْهار شو

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خداوند حکیم سبب این کار چیست که خلایق را می آفرینی و سپس به آتش می‌سوزانی؟ (البته این سوال موسی به جهت انکار نبود بلکه جهت تعلیم عامه بود) حق تعالی فرمود: ای موسی برو و کشتزاری فراهم کن و دانه گندم دران بکار. موسی چنین کرد تا خوشه ها رشد نمود و بارور شد. و موسی شروع به درو خوشه کرد. در همان حین ندایی از غیب به موسی گفت: ای موسی چرا دانه‌ها که کاشتی و پروردی را درو میکنی و پشته‌های گندم را به هوا می‌دهی؟ موسی جواب داد: از آن جهت که در آن هم کاه هست و هم دانه و سزاوار نیست گندم در انبار کاه باشو و کاه در انبار گندم. پس خداوند فرمود: در میان مخلوقات هم روحهای پاک هست و هم روح های آلوده. همانطور که گندم از کاه جدا می‌شود باید نیکان و بدان را نیز از هم تمییز داد.

حکایت بیان کننده هدفداری جهان آفرینش و عاقبت صالح و طالح است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *