مثنوی مولانا -دفتر چهارم – بخش ۱۱۶ – بَیان آن که روحِ حیوانی و عقلِ جُزوی و وَهْم و خیالْ بر مِثالِ دوغند و روحْ که باقی‌ست دَرین دوغ هَمچون روغنْ پنهان است

 

۳۰۲۹ جوهرِ صِدْقَت خَفی شُد در دُروغ هَمچو طَعْمِ روغن اَنْدَر طَعْمِ دوغ
۳۰۳۰ آن دُروغَت این تَنِ فانی بُوَد راسْتَت آن جانِ رَبّانی بُوَد
۳۰۳۱ سال‌ها این دوغِ تَنْ پیدا و فاش روغَنِ جانْ اَنْدَرو فانیّ و لاش
۳۰۳۲ تا فِرستَد حَق رَسولی بَنده‌یی دوغ را در خُمره جُنْبانَنده‌یی
۳۰۳۳ تا بِجُنبانَد به هَنْجار و به فَن تا بِدانَم من که پنهان بود من
۳۰۳۴ یا کَلامِ بنده‌یی کآن جُزوِ اوست دَر رَوَد در گوشِ او کو وَحْی جوست
۳۰۳۵ اُذْنِ مُؤمنْ وَحْیِ ما را واعی است آن چُنان گوشی قَرینِ داعی است
۳۰۳۶ هم‌چُنان که گوشِ طِفْل از گفتِ مام پُر شود ناطِق شود او درکَلام
۳۰۳۷ وَرْ نباشد طِفْل را گوشِ رَشَد گفتِ مادر نَشْنَود گُنگی شود
۳۰۳۸ دایِما هر کَرِّ اصلی گُنگ بود ناطِقْ آن کَس شُد که از مادر شُنود
۳۰۳۹ دان که گوشِ کَرِّ و گُنگ از آفَتی‌ست که پَذیرایِ دَم و تَعْلیم نیست
۳۰۴۰ آن کِه بی‌تَعْلیم بُد ناطِق خداست که صِفاتِ او زِ عِلَّت‌ها جُداست
۳۰۴۱ یا چو آدم کرده تَلْقینَش خدا بی‌حِجابِ مادر و دایه وْ اَزا
۳۰۴۲ یا مسیحی که به تَعْلیمِ وَدود در وِلادَت ناطِق آمد در وجود
۳۰۴۳ از برایِ دَفْعِ تُهمَت در وِلاد که نَزاده‌ست از زِنا و از فَساد
۳۰۴۴ جُنْبِشی بایَسْت اَنْدَر اِجْتِهاد تا که دوغْ آن روغن از دلْ باز داد
۳۰۴۵ روغن اَنْدَر دوغ باشد چون عَدَم دوغْ در هستی بَرآوَرْده عَلَم
۳۰۴۶ آن کِه هَستَت می‌نِمایَد هست پوست وان کِه فانی می‌نِمایَد اَصْلْ اوست
۳۰۴۷ دوغْ روغن ناگرفته‌ست و کُهُن تا بِنَگْزینی بِنِه خَرجَش مَکُن
۳۰۴۸ هین بِگَردانَش به دانش دَست دَست تا نِمایَد آنچه پنهان کرده است
۳۰۴۹ زان کِه این فانی دَلیلِ باقی است لابِهٔ مَستانْ دَلیلِ ساقی است

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *