مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۱۷ – مِثال دیگر هم دَرین مَعنی

 

۳۰۵۰ هست بازی‌های آن شیرِعَلَم مُخْبری از بادهای مُکْتَتَم
۳۰۵۱ گَر نبودی جُنبِشِ آن بادها شیرِ مُرده کِی بِجَستی در هوا؟
۳۰۵۲ زان شِناسی باد را گَر آن صَباست یا دَبوراست این بَیانِ آن خَفاست
۳۰۵۳ این بَدَن مانندِ آن شیرِعَلَم فکر می‌جُنْبانَد او را دَم به دَم
۳۰۵۴ فکرْ کان از مَشرق آید آن صَباست وان که از مَغرب دَبورِ با وَباست
۳۰۵۵ مَشرقِ این بادِ فِکْرَت دیگراست مَغْربِ این بادِ فِکْرت زان سَراست
۳۰۵۶ مَهْ جَماد است و بُوَد شَرقَش جَماد جانِ جانِ جان بُوَد شرقِ فُؤاد
۳۰۵۷ شرقِ خورشیدی که شُد باطِن‌فُروز قِشْر و عکسِ آن بُوَد خورشیدِ روز
۳۰۵۸ زان که چون مُرده بُوَد تَنْ بی‌لَهَب پیشِ او نه روز بِنْمایَد نه شب
۳۰۵۹ وَرْ نباشد آن چو این باشد تمام بی‌شب و بی‌روز دارد اِنْتِظام
۳۰۶۰ هم‌چُنان که چَشم می‌بینَد به خواب بی‌مَهْ و خورشیدْ ماه و آفتاب
۳۰۶۱ نَوْمِ ما چون شُد اَخْ الْمَوْتْ ای فُلان زین برادر آن برادر را بِدان
۳۰۶۲ وَرْ بِگویَندَت که هست آن فَرعِ این مَشْنو آن را ای مُقَلِّد بی‌یَقین
۳۰۶۳ می‌بِبینَد خوابْ جانَتْ وَصْفِ حال که به بیداری نَبینی بیست سال
۳۰۶۴ در پِیِ تَعبیرِ آن تو عُمرها می‌دَوی سویِ شَهانِ با دَها
۳۰۶۵ که بگو آن خواب را تَعبیر چیست؟ فَرعْ گفتن این چُنین سِر را سَگی‌ست
۳۰۶۶ خوابِ عام است این و خود خوابِ خواص باشد اَصْلِ اِجْتِبا و اِخْتِصاص
۳۰۶۷ پیل باید تا چو خُسبَد او سِتان خواب بینَد خِطّهٔ هِنْدوستان
۳۰۶۸ خَر نَبینَد هیچ هِنْدُستان به خواب خَر زِ هِنْدُستان نکرده‌ست اِغْتِراب
۳۰۶۹ جانِ هَمچون پیلْ باید نیکْ زَفْت تا به خوابْ او هِنْد دانَد رَفت تَفْت
۳۰۷۰ ذِکْرِ هِنْدُستان کُند پیل از طَلَب پَس مُصَوَّر گردد آن ذِکْرَش به شب
۳۰۷۱ اُذْکُروا اللهْ کارِ هر اوباش نیست اِرْجَعی بر پایِ هر قَلّاش نیست
۳۰۷۲ لیک تو آیِس مَشو هم پیل باش وَرْ نه پیلی در پِیِ تَبدیل باش
۳۰۷۳ کیمیاسازانِ گَردون را بِبین بِشْنو از میناگَران هر دَم طَنین
۳۰۷۴ نَقْش‌بَندانَنْد در جَوِّ فَلَک کارْسازانَند بَهرِ لی و لَک
۳۰۷۵ گَر نَبینی خَلْقِ مُشکین جیب را بِنگر ای شب‌کور این آسیب را
۳۰۷۶ هر دَم آسیب است بر اِدْراکِ تو نَبْتِ نو نو رُسْته بین از خاکِ تو
۳۰۷۷ زین بُد ابراهیم اَدْهَم دیده خواب بَسْطِ هِنْدُستانِ دل را بی‌حِجاب
۳۰۷۸ لاجَرَم زَنجیرها را بَر دَرید مَمْلَکَت بَرهَم زد و شُد ناپَدید
۳۰۷۹ آن نِشانِ دید هِنْدُستان بُوَد که جَهَد از خواب و دیوانه شود
۳۰۸۰ می‌فَشانَد خاک بر تَدبیرها می‌دَرانَد حَلْقهٔ زَنجیرها
۳۰۸۱ آن چُنان که گفت پیغامبر زِ نور که نِشانَش آن بُوَد اَنْدَر صُدور
۳۰۸۲ که تجافی آرَد از دارُ الْغُرور هم اِنابَت آرَد از دارُ السُّرور
۳۰۸۳ بَهرِ شَرحِ این حَدیثِ مُصْطَفی داستانی بِشْنو ای یارِ صَفا

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *