مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۱۹ – عَروس آوردنِ پادشاهْ فرزندِ خود را از خَوْفِ اِنْقِطاعِ نَسْل

 

۳۱۱۲ پَس عروسی خواست باید بَهرِ او تا نِمایَد زین تَزَوُّج نَسْلْ رو
۳۱۱۳ گَر رَوَد سویِ فَنا این بازْ باز فَرْخ او گردد زِ بَعدِ بازْ باز
۳۱۱۴ صورتِ او بازْ گَر زین جا رَوَد مَعنیِ او در وَلَد باقی بُوَد
۳۱۱۵ بَهرِاین فرمود آن شاهِ نَبیه مُصْطَفی که اَلْوَلَدْ سِرُّاَبیه
۳۱۱۶ بَهرِاین مَعنی همه خَلْق از شَعَف می‌بیاموزند طِفْلان را حِرَف
۳۱۱۷ تا بِمانَد آن مَعانی در جهان چون شود آن قالَبِ ایشان نَهان
۳۱۱۸ حَق به حِکْمَت حِرصَشان داده‌ست جِد بَهرِ رُشدِ هر صَغیرِ مُسْتَعِد
۳۱۱۹ من هم از بَهرِ دَوامِ نَسْلِ خویش جُفت خواهم پورِ خود را خوبْ کیش
۳۱۲۰ دختری خواهم زِ نَسْلِ صالِحی نی زِ نَسْلِ پادشاهی کالِحی
۳۱۲۱ شاهْ خود این صالِح است آزادْ اوست نی اسیرِ حِرصِ فَرْج است و گِلوست
۳۱۲۲ مَر اسیران را لَقَب کردند شاه عَکْس چون کافورْ نام آن سیاه
۳۱۲۳ شُد مَفازه بادیه‌یْ خونْ‌خوار نام نیکْ بَخت آن پیس را کردند عام
۳۱۲۴ بر اسیرِ شَهوت و حرص و اَمَل بَر نوشته میر یا صَدْرِ اَجَل
۳۱۲۵ آن اسیرانِ اَجَل را عام داد نامْ امیرانِ اَجَل اَنْدَر بِلاد
۳۱۲۶ صَدْرْ خوانندَش که در صَفِّ نِعال جانِ او پَست است یعنی جاه و مال
۳۱۲۷ شاه چون با زاهِدی خویشی گُزید این خَبَر در گوشِ خاتونان رَسید

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *