مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۲۳ – حِکایَتِ آن زاهِد که در سال قَحْطْ شاد و خَندان بود با مُفْلِسی و بسیاری عِیال و خَلْق می‌مُردند از گُرسنگی گُفتَندَش چه هنگام شادی‌ست؟ که هِنگامِ صد تَعْزیَت است گُفت مرا باری نیست.

 

۳۲۴۱ هم‌چُنان کآن زاهِد اَنْدَر سالِ قَحْط بود او خَندان و گِریان جُمله رَهْط
۳۲۴۲ پَس بِگُفتَندَش چه جایِ خَنده است؟ قَحْطْ بیخِ مؤمنان بَرکَنده است
۳۲۴۳ رَحمَت از ما چَشمِ خود بَر دوخته‌ست ز آفتابِ تیزْ صَحرا سوخته‌ست
۳۲۴۴ کِشت و باغ و رَز سِیَه اِسْتاده است در زمین نَم نیست نه بالا نه پَست
۳۲۴۵ خَلْق می‌میرند زین قَحْط و عَذاب دَه دَه و صد صد چو ماهی دور از آب
۳۲۴۶ بر مُسلمانان نمی‌آری تو رَحْم؟ مؤمنان خویشَند و یک تَن شَحْم و لَحْم
۳۲۴۷ رَنجِ یک جُزوی زِ تَن رَنجِ همه‌ست گَر دَمِ صُلْح است یا خود مَلْحَمه‌ست
۳۲۴۸ گفت در چَشمِ شما قَحْط است این پیشِ چَشمَم چون بهشت است این زمین
۳۲۴۹ من هَمی‌بینم بهر دشت و مَکان خوشه‌ها اَنْبُه رَسیده تا میان
۳۲۵۰ خوشه‌ها در موجْ از بادِ صَبا پُر بیابانْ سَبزتَر از گَنْدنا
۳۲۵۱ ز آزمونْ من دَست بر وِیْ می‌زَنَم دَست و چَشمِ خویش را چون بَر کَنَم؟
۳۲۵۲ یارِ فرعونِ تَنید ای قَوْم دون زان نِمایَد مَر شما را نیلْ خون
۳۲۵۳ یارِ موسیِّ خِرَد گردید زود تا نَمانَد خون بینید آبِ رود
۳۲۵۴ با پدر از تو جَفایی می‌رَوَد آن پدر در چَشمِ تو سگ می‌شود
۳۲۵۵ آن پدر سگ نیست تاثیرِ جَفاست که چُنان رَحمَت نَظَر را سگ نِماست
۳۲۵۶ گُرگ می‌دیدند یوسُف را به چَشم چون که اِخْوان را حَسودی بود و خشم
۳۲۵۷ با پدر چون صُلْح کردی خشم رفت آن سگی شُد گشت بابا یارْ تَفْت

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *