مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۲۷ – بَیانِ آن که عقلِ جُزوی تا به گورْ بیش نَبینَد در باقی مُقَلِّد اَوْلیا و اَنْبیاست

 

۳۳۱۰ پیش‌بینیْ این خِرَد تا گور بود وان صاحِبْ دل به نَفْخِ صور بود
۳۳۱۱ این خِرَد از گور و خاکی نَگْذَرَد وین قَدَم عَرصه‌یْ عَجایِب نَسْپَرَد
۳۳۱۲ زین قَدَم وین عقل رو بیزار شو چَشمِ غَیْبی جوی و بَرخوردار شو
۳۳۱۳ هَمچو موسی نورْ کِی یابد زِ جیب سُخرهٔ اُستاد و شاگردِ کتاب؟
۳۳۱۴ زین نَظَرْ وین عقلْ نایَد جُز دَوار پَس نَظَر بُگْذار و بُگْزین اِنْتِظار
۳۳۱۵ از سُخَن‌گویی مَجویید اِرتفاع مُنْتَظِر را بِهْ زِ گفتن اِسْتِماع
۳۳۱۶ مَنْصِبِ تَعلیمْ نوعِ شَهوت است هر خیالِ شَهوتی در رَهْ بُت است
۳۳۱۷ گَر به فَضْلَش پی بِبُردی هر فُضول کِی فرستادی خدا چندین رَسول؟
۳۳۱۸ عقلِ جُزوی هَمچو بَرق است و دِرَخْش در دِرَخْشی کِی توان شُد سویِ وَخْش؟
۳۳۱۹ نیست نورِ بَرقْ بَهرِ رَهْبری بلکه اَمراست ابر را که می‌گِری
۳۳۲۰ بَرقِ عقلِ ما برای گریه است تا بِگریَد نیستی در شوقِ هست
۳۳۲۱ عقلِ کودک گفت بر کُتّاب تَن لیکْ نَتْوانَد به خود آموختن
۳۳۲۲ عقلِ رَنْجور آرَدَش سویِ طَبیب لیکْ نَبْوَد در دَوا عَقلَش مُصیب
۳۳۲۳ نَکْ شَیاطین سویِ گَردون می‌شُدند گوش بر اسرارِ بالا می‌زدند
۳۳۲۴ می‌رُبودند اندکی زان رازها تا شُهُب می‌رانْدَشان زود از سَما
۳۳۲۵ که رَوید آن جا رسولی آمده‌ست هر چه می‌خواهید زو آید به دست
۳۳۲۶ گَر هَمی‌جویید دُرِّ بی‌بَها اُدْخُلُوا الاَبْیاتَ مِنْ اَبْوابِها
۳۳۲۷ می‌زَن آن حَلْقه‌ی دَر و بر بابْ بیست از سویِ بام فَلَکْتان راه نیست
۳۳۲۸ نیست حاجَتْتان بِدین راهِ دراز خاکی‌یی را داده‌ایم اسرارِ راز
۳۳۲۹ پیشِ او آیید اگر خایِن نه اید نیشِکَر گردید ازو گَرچه نِی اید
۳۳۳۰ سَبزه رویانَد زِ خاکَت آن دَلیل نیست کَم از سُمِّ اسبِ جِبرئیل
۳۳۳۱ سَبزه گردی تازه گردی در نُوی گَر توخاکِ اسبِ جِبْریلی شَوی
۳۳۳۲ سَبزهٔ جانْ‌بَخش کان را سامِری کرد در گوساله تا شُد گوهری
۳۳۳۳ جان گرفت و بانگ زد زان سَبزه او آن چُنان بانگی که شُد فِتْنه‌یْ عَدو
۳۳۳۴ گَر اَمین آیید سویِ اَهْلِ راز وا رَهید از سَر کُلَه مانندِ باز
۳۳۳۵ سَر کُلاهِ چَشمْ‌َبَند گوش‌بَند که ازو بازاست مِسْکین و نَژَند
۳۳۳۶ زان کُلَه مَر چَشمِ بازان را سَداست که همه مَیْلَش سویِ جِنْسِ خَوداست
۳۳۳۷ چون بُرید از جِنْس با شَهْ گشت یار بَر گُشایَد چَشمِ او را بازدار
۳۳۳۸ رانْد دیوان را حَق از مِرْصادِ خویش عقلِ جُزوی را زِ اِسْتِبدادِ خویش
۳۳۳۹ که سَری کَم کُن نه‌یی تو مُسْتَبِد بلکه شاگردِ دلیّ و مُسْتَعِد
۳۳۴۰ رو بَرِ دل رو که تو جُزوِ دِلی هین که بَنده‌یْ پادشاهِ عادلی
۳۳۴۱ بَندگیِّ او بِهْ از سُلطانی است که اَنَا خَیْرٌ دَمِ شیطانی است
۳۳۴۲ فَرق بین و بَرگُزین تو ای حَبیس بَندگیِّ آدم از کِبْرِ بِلیس
۳۳۴۳ گفت آن کِه هست خورشیدِ رَهْ او حَرفْ طوبی هر کِه ذَلَّت نَفْسُهُ
۳۳۴۴ سایهٔ طوبی بِبین وخَوش بِخُسب سَر بِنِه در سایه بی‌سَرکَش بِخُسب
۳۳۴۵ ظِلِّ ذَلَّت نَفْسُهُ خوش مَضْجَعی‌ست مُسْتَعِدِّ آن صفا و مَهْجَعی‌ست
۳۳۴۶ گَر ازین سایه رَوی سویِ مَنی زود طاغی گردی و رَهْ گُم کُنی

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *