مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۳ – عُذر خواستنِ آن عاشقْ از گناهِ خویشْ به تَلْبیس و رویْ پوش و فَهْم کردنِ معشوق آن را نیز

 

۳۰۵ گفت عاشق اِمْتِحان کردم مَگیر تا بِبینم تو حَریفی یا سَتیر
۳۰۶ من هَمی دانِسْتَمَت بی‌اِمْتِحان لیکْ کِی باشد خَبَر هَمچون عِیان؟
۳۰۷ آفتابی نامِ تو مَشْهور و فاش چه زیانست اَرْ بِکَردم اِبْتِلاش
۳۰۸ تو مَنی من خویشتن را اِمْتِحان می‌کُنم هر روز در سود و زیان
۳۰۹ اَنْبیا را اِمْتِحان کرده عُداة تا شُده ظاهِر ازایشان مُعْجِزات
۳۱۰ اِمْتِحانِ چَشم خود کردم به نور ای کِه چَشم بَد زِ چَشمانِ تو دور
۳۱۱ این جهانْ هَمچون خَراب است و تو گنج گَر تَفَحُّص کردم از گَنجَت مَرَنج
۳۱۲ زان چُنین بی‌خُردگی کردم گِزاف تا زَنَم با دُشمنانْ هر بار لاف
۳۱۳ تا زَبانَم چون تورا نامی نَهَد چَشم ازین دیده گواهی‌ها دَهَد
۳۱۴ گَر شُدم در راهِ حُرمَت راهْ‌زَن آمدم ای مَهْ به شمشیر و کَفَن
۳۱۵ جُز به دَستِ خود مَبُرَّم پا و سَر که ازین دَستَم نه از دَستِ دِگَر
۳۱۶ از جُدایی باز می‌رانی سُخَن؟ هر چه خواهی کُن وَلیکِن این مَکُن
۳۱۷ در سُخَن آباد این دَمْ راه شُد گفت اِمْکان نیست چون بی گاه شُد
۳۱۸ پوست‌ها گفتیم و مَغْز آمد دَفین گَر بِمانیم این نَمانَد هم چُنین

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *