مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۳۵ – اَطْوار و مَنازِلِ خِلْقَتِ آدمی از اِبْتِدا

 

۳۶۳۶ آمده اَوَّل به اِقْلیم جَماد وَزْ جَمادی در نَباتی اوفْتاد
۳۶۳۷ سال‌ها اَنْدَر نَباتی عُمْر کرد وَزْ جمادی یاد ناوَرْد از نَبَرد
۳۶۳۸ وَزْ نَباتی چون به حیوانی فُتاد نامَدَش حالِ نَباتی هیچ یاد
۳۶۳۹ جُز همین مَیْلی که دارد سویِ آن خاصه در وَقتِ بهار و ضَیْمَران
۳۶۴۰ هَمچو مَیْلِ کودکانْ با مادران سَرِّ مَیْلِ خود نَدانَد در لِبان
۳۶۴۱ هَمچو مَیْلِ مُفْرِطِ هر نو مُرید سویِ آن پیرِ جوانْ بَختِ مَجید
۳۶۴۲ جُزوِ عقلِ این از آن عقلِ کُل است جُنْبِشِ این سایه زان شاخِ گُل است
۳۶۴۳ سایه‌اَش فانی شود آخِر دَرو پَس بِداند سِرِّ مَیْل و جست و جو
۳۶۴۴ سایهٔ شاخِ دِگَر ای نیکْ بَخت کِی بِجُنْبَد گَر نَجُنْبَد این درخت؟
۳۶۴۵ باز از حیوان سویِ اِنْسانی‌اَش می‌کَشید آن خالِقی که دانی‌اَش
۳۶۴۶ هم‌چُنین اِقْلیم تا اِقْلیم رَفت تا شُد اکنون عاقل و دانا و زَفْت
۳۶۴۷ عقل‌های اَوَّلینَش یاد نیست هم ازین عَقلَش تَحَوُّل کردنی‌ست
۳۶۴۸ تا رَهَد زین عقلِ پُر حِرْص و طَلَب صد هزاران عقل بینَد بوالْعَجَب
۳۶۴۹ گَر چو خُفته گشت و شُد ناسی زِ پیش کِی گُذارَنْدَش در آن نِسیانِ خویش؟
۳۶۵۰ باز از آن خوابَش به بیداری کَشَند که کُند بر حالَتِ خود ریشْ‌خَند
۳۶۵۱ که چه غَم بود آن که می‌خوردم به خواب چون فراموشَم شُد اَحْوالِ صَواب؟
۳۶۵۲ چون ندانستم که آن غَم و اِعْتِلال فَعْلِ خواب است و فَریب است و خیال؟
۳۶۵۳ هم‌چُنان دنیا که حُلْمِ نایِم است خُفته پِنْدارَد که این خود دایم است
۳۶۵۴ تا بَر آید ناگهان صُبْحِ اَجَل وا رَهَد از ظُلْمَتِ ظّن و دَغَل
۳۶۵۵ خَنده‌اَش گیرد ازان غَم‌های خویش چون بِبینَد مُسْتَقَرّ و جایِ خویش
۳۶۵۶ هرچه تو در خواب بینی نیک و بَد روزِ مَحْشَر یک به یک پیدا شود
۳۶۵۷ آنچه کردی اَنْدَرین خوابِ جهان گَردَدَت هنگامِ بیداری عِیان
۳۶۵۸ تا نَپِنْداری که این بَد کردنی‌ست اَنْدَرین خواب و ترا تَعبیر نیست
۳۶۵۹ بلکه این خنده بُوَد گریه وْ زَفیر روزِ تَعبیر ای سِتَمگَر بر اسیر
۳۶۶۰ گریه و دَرد و غَم و زاریِّ خود شادمانی دان به بیداریِّ خود
۳۶۶۱ ای دَریده پوستینِ یوسُفان گُرْگْ بَر خیزی ازین خوابِ گران
۳۶۶۲ گشته گُرگان یک به یک خوهایِ تو می‌دَرانَند از غَضَبْ اَعْضایِ تو
۳۶۶۳ خون نَخُسبَد بَعدِ مَرگَت در قِصاص تو مگو که مُردم و یابَم خَلاص
۳۶۶۴ این قِصاصِ نَقْدْ حیلَت‌سازی است پیش زَخْمِ آن قِصاصْ این بازی است
۳۶۶۵ زین لَعِب خوانده‌ست دنیا را خدا کین جَزا لَعْب است پیشِ آن جَزا
۳۶۶۶ این جَزا تَسْکینِ جنگ و فِتْنه‌یی‌ست آن چو اِخْصا است و این چون خَتْنه‌یی‌ست

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

تعقیب

  1. […]  مضمون این کلام را مولانا در مثنوی شریف (دفتر چهارم بخش ۱۳۵) بسیار شیوا بیان […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *