مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۱۳۷ – رفتنِ ذوالْقَرنَیْن به کوِه قاف و درخواست کردن که ای کوهِ قاف از عَظِمَت صِفَتِ حَقْ ما را بگو و گفتنِ کوهِ قاف که صِفَتِ عَظِمَتِ او در گفت نَیایَد که پیشِ آن اِدْراک‌ها فِدا شود و لابِه کردن ذوالْقَرنَیْن که از صَنایِعَش که در خاطِر داری و بر تو گفتنِ آن آسان‌‌تر بُوَد بِگوی

 

۳۷۱۰ رَفت ذوالْقَرنَیْن سویِ کوهِ قاف دید او را کَزْ زُمّرد بود صاف
۳۷۱۱ گِردِ عالَم حَلْقه گشته او مُحیط مانْد حیران اَنْدَر آن خَلْقِ بَسیط
۳۷۱۲ گفت تو کوهی دِگَرها چیستَند؟ که به پیشِ عُظْمِ تو بازی سْتَند
۳۷۱۳ گفت رَگ‌های من‌اَند آن کوه‌ها مِثْلِ من نَبْوَند در حُسن و بَها
۳۷۱۴ من به هر شَهری رَگی دارم نَهان بر عُروقَم بَسته اَطْرافِ جهان
۳۷۱۵ حَق چو خواهد زَلْزَله‌ی شهری مرا گوید او من بَر جَهانَم عِرْق را
۳۷۱۶ پَس بِجُنبانَم من آن رَگ را به قَهْر که بِدان رَگ مُتَّصِل گشته‌ست شهر
۳۷۱۷ چون بگوید بَس شود ساکِنْ رَگَم ساکِنَم وَزْ روی فِعْل اَنْدَر تَگَم
۳۷۱۸ هَمچو مَرهَم ساکِن و بَسْ کارکُن چون خِرَد ساکِن وَزو جُنْبان سُخُن
۳۷۱۹ نَزدِ آن کَس که نَدانَد عَقلَش این زَلْزَله هست از بُخاراتِ زمین

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *