مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۳۴ – باقیِ قِصّهٔ ابراهیمِ اَدْهَم قَدَّسَ‌اللهُ سِرَّهُ

 

۸۲۸ بر سَرِ تَختی شَنید آن نیکْ‌نام طَقْطَقیّ و های و هویی شب زِ بام
۸۲۹ گام‌هایِ تُند بر بامِ سَرا گفت با خود این چُنین زَهْره کِه را؟
۸۳۰ بانگ زَد بر روزَنِ قَصر او که کیست؟ این نباشد آدمی مانا پَری‌ست
۸۳۱ سَر فُرو کردند قومی بوالْعَجَب ما هَمی‌گردیم شبْ بَهْرِ طَلَب
۸۳۲ هین چه می‌جویید؟ گفتند اُشْتُران گفت اُشتُر بامْ بر کی جُست؟ هان
۸۳۳ پَس بِگُفتَندَش که تو بر تَختِ جاه چون هَمی‌جویی مُلاقاتِ اِله؟
۸۳۴ خود همان بُد دیگر او را کَس نَدید چون پَری از آدمی شُد ناپَدید
۸۳۵ مَعنی‌اَش پنهان و او در پیشِ خَلْق خَلْق کی بینَند غَیْرِ ریش و دَلْق؟
۸۳۶ چون زِ چَشمِ خویش و خَلْقان دور شُد هَمچو عَنْقا در جهانْ مَشْهور شُد
۸۳۷ جانِ هر مُرغی که آمد سویِ قاف جُملهٔ عالَم ازو لافَنْد لاف
۸۳۸ چون رَسید اَنْدَر سَبا این نورِ شرق غُلْغُلی افتاد در بِلْقیس و خَلْق
۸۳۹ روح‌هایِ مُرده جُمله پَر زَدَند مُردگان از گورِ تَنْ سَر بَر زَدَند
۸۴۰ یکدِگَر را مُژده می‌دادند هان نَکْ نِدایی می‌َرَسَد از آسْمان
۸۴۱ زان نِدا دین‌ها هَمی‌گردند گَبْز شاخ و بَرگِ دل هَمی‌گردند سَبز
۸۴۲ از سُلیمان آن نَفَس چون نَفْخِ صور مُردگان را وا رَهانید از قُبور
۸۴۳ مَر تورا بادا سَعادت بَعد ازین این گُذشت اللهُ اَعْلَمْ بِالْیَقین

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *