مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۴۴ – بقیّهٔ عِمارت کردنِ سُلَیمان عَلَیْهِ‌السَّلام مَسجدِ اَقْصی را به تَعْلیم و وَحْیِ خدا جَهَتِ حِکْمَت‌هایی که او دانَد و مُعاونَتِ مَلایکه و دیو و پَری و آدمی آشکارا

 

۱۱۱۲ ای سُلیمان مَسجدِ اَقْصی بِساز لَشکَرِ بِلْقیس آمد در نماز
۱۱۱۳ چون که او بُنیادِ آن مَسجدِ نَهاد جِنّ و اِنْس آمد بَدَن در کار داد
۱۱۱۴ یک گروه از عشق و قومی بی‌مُراد هم‌چُنان که در رَهِ طاعَتْ عِباد
۱۱۱۵ خَلْق دیوانَند و شَهوت سِلْسِله می‌کَشَدْشان سویِ دُکّان و غَله
۱۱۱۶ هست این زنجیر از خَوْف و وَلَه تو مَبین این خَلْق را بی‌سِلْسِله
۱۱۱۷ می‌کَشانَدْشان سویِ کَسْب و شکار می‌کَشانَدْشان سویِ کان و بِحار
۱۱۱۸ می‌کَشَدْشان سویِ نیک و سویِ بَد گفت حَق فی جیدها حَبْلُ الْمَسَد
۱۱۱۹ قَدْ جَعَلْنا الْحَبْلَ فی اَعْناقِهِم وَاتَّخَذْنَا الْحَبْلَ مِنْ اَخْلاقِهِم
۱۱۲۰ لَیْسَ مِنْ مُسْتَقْذِرٍ مُسْتَنْقِهِ قَطُّ اِلّا طایِرُهْ فی عُنْقِهِ
۱۱۲۱ حِرصِ تو در کارِ بَد چون آتش است اَخْگَر از رَنگِ خوشِ آتش خَوش است
۱۱۲۲ آن سیاهیْ فَحْم در آتش نَهان چون که آتش شُد سیاهی شُد عِیان
۱۱۲۳ اَخْگَر از حِرصِ تو شُد فَحْمِ سیاه حِرصْ چون شُد مانْد آن فَحْمِ تَباه
۱۱۲۴ آن زمان آن فَحْم اَخْگَر می‌نِمود آن نه حُسنِ کار نارِ حرص بود
۱۱۲۵ حِرصْ کارَت را بیاراییده بود حِرص رَفت و مانْد کارِ تو کَبود
۱۱۲۶ غَوْله‌یی را که بَر آرایید غول پُخته پِنْدارَد کسی که هست گول
۱۱۲۷ آزمایش چون نِمایَد جانِ او کُند گردد ز آزمونْ دَندانِ او
۱۱۲۸ از هَوَس آن دامْ دانه می‌نِمود عکسِ غولِ حرص و آن خودْ خام بود
۱۱۲۹ حِرص اَنْدَر کارِ دین و خیرْ جو چون نَمانَد حِرص باشد نَغْزرو
۱۱۳۰ خَیْرها نَغْزَند نه از عکسِ غَیْر تابِ حِرص اَرْ رفت مانَد تابِ خَیْر
۱۱۳۱ تابِ حِرص از کارِ دنیا چون بِرَفت فَحْم باشد مانْده از اَخْگَر به تَفت
۱۱۳۲ کودکان را حِرص می‌آرَد غِرار تا شوند از ذوقِ دلْ دامَن‌سَوار
۱۱۳۳ چون زِ کودک رفت آن حِرص بَدَش بر دِگَر اَطْفالْ خنده آیَدَش
۱۱۳۴ که چه می‌کردم؟ چه می‌دیدم دَرین؟ خَلْ زِ عَکسِ حِرص بِنْمود اَنْگَبین
۱۱۳۵ آن بِنای اَنْبیا بی‌حِرص بود زان چُنان پیوسته رونَق‌ها فُزود
۱۱۳۶ ای بَسا مَسجد بَرآوَرْده کِرام لیکْ نَبْوَد مسجدِ اَقْصاشْ نام
۱۱۳۷ کعبه را که هر دَمی عِزّی فُزود آن زِ اِخْلاصاتِ ابراهیم بود
۱۱۳۸ فَضْلِ آن مسجد زِ خاک و سنگ نیست لیکْ در بَنّاش حِرص و جنگ نیست
۱۱۳۹ نه کُتُبْشان مِثْلِ کُتْبِ دیگران نی مَساجِدْشان نه کسب و خان و مان
۱۱۴۰ نه اَدَبْشان نه غَضَبْشان نه نَکال نه نُعاس و نه قیاس و نه مَقال
۱۱۴۱ هر یکی‌شان را یکی فَرّی دِگَر مُرغِ جانْشانْ طایِر از پَرّی دِگَر
۱۱۴۲ دل هَمی‌لَرْزَد زِ ذِکْرِ حالَشان قِبلهٔ اَفْعالِ ما اَفْعالَشان
۱۱۴۳ مُرغَشان را بَیْضه‌ها زَرّین بُده‌ست نیمْ‌شب جانْشان سَحَرگَهْ بین شُده‌ست
۱۱۴۴ هر چه گویم من به جانْ نیکویِ قَوْم نَقْص گفتم گشته ناقِصْ‌گویِ قَوْم
۱۱۴۵ مَسجدِ اَقْصی بِسازید ای کِرام که سُلَیمان باز آمد وَالسَّلام
۱۱۴۶ وَرْ ازین دیوان و پَریان سَر کَشَند جُمله را اَمْلاک در چَنْبَر کَشَند
۱۱۴۷ دیو یک دَم کَژْ رَوَد از مَکْر و زَرْق تازیانه آیَدَش بر سَر چو بَرق
۱۱۴۸ چون سُلَیمان شو که تا دیوانِ تو سنگ بُرَّند از پیِ ایوانِ تو
۱۱۴۹ چون سُلَیمان باش بی‌وَسْواس و ریو تا تورا فرمان بَرَد جِنی و دیو
۱۱۵۰ خاتَمِ تو این دل است و هوش دار تا نَگَردد دیو را خاتَمْ شکار
۱۱۵۱ پَس سُلَیمانی کُنَد بر تو مُدام دیو با خاتَم حَذَر کُن وَالسَّلام
۱۱۵۲ آن سُلَیمانی دِلا مَنْسوخ نیست در سَر و سِرَّت سُلیمانی کُنی‌ست
۱۱۵۳ دیو هم وقتی سُلیمانی کُند لیکْ هر جولاهِه اَطْلَس کِی تَنَد؟
۱۱۵۴ دَست جُنْبانَد چو دَستِ او وَلیک در میان هر دوشان فرقی‌ست نیک

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *