مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۴۷ – مانِسْتنِ بَدراییِ این وزیرِ دون در اِفْسادِ مُروَّتِ شاه به وزیرِ فرعون یعنی هامان در اِفْسادِ قابِلیَّت فرعون

 

۱۲۳۹ چند آن فرعون می‌شُد نَرم و رام چون شَنیدی او ز موسی آن کَلام
۱۲۴۰ آن کلامی که بِدادی سنگْ شیر از خوشیِّ آن کَلام بی‌نَظیر
۱۲۴۱ چون به هامان که وزیرش بود او مَشورَت کردی که کینَش بود خو
۱۲۴۲ پَس بِگُفتی تا کُنون بودی خَدیو بَنده گردی ژَنده‌پوشی را به ریو؟
۱۲۴۳ هَمچو سنگِ مَنْجَنیقی آمدی آن سُخَن بر شیشه خانه‌یْ او زدی
۱۲۴۴ هر چه صد روز آن کَلیمِ خوشْ‌خِطاب ساختی در یک‌دَم او کردی خَراب
۱۲۴۵ عقلِ تو دَستور و مَغْلوبِ هواست در وجودت رَهْ‌زَنِ راه خداست
۱۲۴۶ ناصِحی رَبّان‌یی پَندَت دَهَد آن سُخن را او به فَنْ طرحی نَهَد
۱۲۴۷ کین نه بَر جای است هین از جامَشو نیست چندان با خودآ شَیْدا مَشو
۱۲۴۸ وایِ آن شَهْ که وزیرش این بُوَد جایِ هر دو دوزخِ پُرکین بُوَد
۱۲۴۹ شادْ آن شاهی که او را دَست‌گیر باشد اَنْدَر کار چون آصَف وزیر
۱۲۵۰ شاهِ عادل چون قَرینِ او شود نام آن نورٌ عَلی نور این بُوَد
۱۲۵۱ چون سُلیمان شاه و چون آصَفْ وزیر نور بر نورست و عَنْبَر بر عَبیر
۱۲۵۲ شاهْ فرعون و چو هامانَش وزیر هر دو را نَبْوَد زِ بَدبَختی گُزیر
۱۲۵۳ پَس بُوَد ظُلْمات بعضی فَوْقِ بَعْض نه خِرَد یار و نه دولَت روزِ عَرْض
۱۲۵۴ من ندیدم جُز شَقاوَت در لِئام گَر تو دیدَسْتی رَسان از من سلام
۱۲۵۵ هَمچو جان باشد شَهْ و صاحِب چو عقل عقلِ فاسد روح را آرَد به نَقْل
۱۲۵۶ آن فرشته‌یْ عقلْ چون هاروت شُد سِحْرآموزِ دو صد طاغوت شُد
۱۲۵۷ عقلِ جُزوی را وزیرِ خود مگیر عقلِ کُل را ساز ای سُلطان وزیر
۱۲۵۸ مَر هوا را تو وزیرِ خود مَساز که بَرآیَد جانِ پاکَت از نماز
۱۲۵۹ کین هوا پُر حِرص و حالی‌بینْ بُوَد عقل را اندیشه یَوْمِ دینْ بُوَد
۱۲۶۰ عقل را دو دیده در پایانِ کار بَهرِ آن گُل می‌کَشَد او رَنجِ خار
۱۲۶۱ که نَفَرسایَد نَریزد در خَزان باد هر خُرطومِ اَخْشَم دور از آن

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *