مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۵۳ – بیان آنکه حصول علم و مال و جاه بدگوهران را فضیحت اوست و چون شمشیریست که افتادست به دست راه‌زن

 

۱۴۳۵ بَدگُهَر را عِلْم و فَن آموختن دادنِ تیغی به دَستِ راه‌زَن
۱۴۳۶ تیغ دادن در کَفِ زَنگیِّ مَست بِه که آیَد عِلْمْ ناکَس را به دست
۱۴۳۷ علم و مال و مَنْصِب و جاه و قِران فِتنه آمد در کَفِ بدگوهران
۱۴۳۸ پس غَزا زین فرض شُد بر مومنان تا سِتانَند از کَفِ مَجنون سِنان
۱۴۳۹ جانِ او مَجنون تَنَش شمشیر او واسِتان شمشیر را زان زشت‌خو
۱۴۴۰ آنچه مَنْصَب می‌کُند با جاهِلان از فَضیحَت کِی کُنَد صد اَرْسَلان؟
۱۴۴۱ عَیْبِ او مَخفی‌ست، چون آلَت بیافت مارَش از سوراخْ بر صَحرا شِتافت
۱۴۴۲ جُمله صَحرا مار و گَزْدُم پُر شود چون که جاهِل شاهِ حُکْمِ مُر شود
۱۴۴۳ مال و مَنْصِب ناکسی کارَد به دَست طالِبِ رُسواییِ خویش او شُده‌ست
۱۴۴۴ یا کُنَد بُخْل و عَطاها کَم دَهَد یا سَخا آرَد به ناموضِعْ نَهَد
۱۴۴۵ شاه را در خانه بَیْدَق نَهَد این چُنین باشد عَطا کَاحْمَق دَهَد
۱۴۴۶ حُکْمْ چون در دَستِ گُم‌راهی فُتاد جاه پِنْدارید، در چاهی فُتاد
۱۴۴۷ رَهْ نمی‌دانَد قَلاووزی کُنَد جانِ زشتِ او جهانْ‌سوزی کُنَد
۱۴۴۸ طِفْل راهِ فَقر چون پیری گرفت پی‌رَوان را غولِ اِدْباری گرفت
۱۴۴۹ که بیا تا ماه بِنْمایَم تو را ماه را هرگز نَدید آن بی‌صَفا
۱۴۵۰ چون نِمایی؟ چون نَدیدَستی به عُمر عکسِ مَهْ در آب هم ای خامِ غُمر
۱۴۵۱ اَحْمَقانْ سَروَر شُدَسْتند و زِ بیم عاقِلانْ سَرها کَشیده در گِلیم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *