مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۵۴ – تَفسیرِ یا اَیُّها المُزَّمِل

 

۱۴۵۲ خوانْد مُزَّمِّل نَبی را زین سَبَب که بُرون آ از گِلیم ای بوالْهَرَب
۱۴۵۳ سَر مَکَش اَنْدَر گِلیم و رو مَپوش که جَهانْ جسمی‌ست سَرگردان تو هوش
۱۴۵۴ هین مَشو پنهان زِ نَنْگِ مُدَّعی که تو داری شمعِ وَحْیِ شَعْشَعی
۱۴۵۵ هین قُمِ اللَّیلَ که شمعی ای هُمام شمعْ اَنْدَر شب بُوَد اَنْدَر قیام
۱۴۵۶ بی‌فُروغَت روز روشن هم شب است بی‌پَناهَت شیر اسیر اَرْنَب است
۱۴۵۷ باش کَشتیبان دَرین بَحْرِ صَفا که تو نوحِ ثانی‌یی ای مُصطفی
۱۴۵۸ رَهْ شِناسی می‌بِبایَد با لُباب هَررَهی را خاصه اَنْدَر راهِ آب
۱۴۵۹ خیز بِنْگَر کارَوانِ رَهْ زده هر طَرَف غولی‌ست کَشتیبان شُده
۱۴۶۰ خِضْرِوقتی غَوْثِ هر کَشتی تویی هَمچو روحُ اللهْ مَکُن تنهارَوی
۱۴۶۱ پیش این جَمعی چو شمع آسْمان اِنْقِطاع و خَلوَت آری را بِمان
۱۴۶۲ وقت خَلوت نیست اَنْدَر جمع آی ای هُدی چون کوهِ قاف و تو هُمای
۱۴۶۳ بَدرْ بر صَدْر فَلَک شُد شبْ رَوان سَیْر را نَگْذارد از بانگِ سگان
۱۴۶۴ طاعِنان هَمْچو سگان ْ بر بَدْرِ تو بانگ می‌دارند سویِ صَدْرِ تو
۱۴۶۵ این سَگان کَرَّند زَامْرِ اَنْصِتوا از سَفَه وَعْوَع کُنان بر بَدْرِ تو
۱۴۶۶ هین بِمَگْذار ای شِفا رَنجور را تو زِ خشمِ کَر عَصای کور را
۱۴۶۷ نه تو گفتی قایدِ اَعْمی به راه صد ثواب و اَجْر یابد از اِله؟
۱۴۶۸ هرکِه او چِلْ گام کوری را کَشَد گَشت آمُرزیده و یابَد رَشَد
۱۴۶۹ پَس بِکَش تو زین جَهان بی‌قَرار جَوْقِ کوران را قِطارْ اَنْدَر قِطار
۱۴۷۰ کارِ هادی این بُوَد تو هادی‌یی ماتَمِ آخِر زمان را شادی‌یی
۱۴۷۱ هین روان کُن ای اِمامُ الْمُتَّقین این خیال اَنْدیشگان را تا یَقین
۱۴۷۲ هرکِه در مَکْرِ تو دارد دلْ گِرو گَرْدَنَش را می‌زَنَم تو شاد رو
۱۴۷۳ بر سر کوریش کوری‌ها نَهَم او شِکَر پِنْدارَدو زَهْرَش دَهَم
۱۴۷۴ عقل‌ها از نورِ من اَفروختَنْد مَکْرها از مَکْرِ من آموختَند
۱۴۷۵ چیست خود آلاجُقِ آن تُرکْمان پیش پایِ نَرِّه پیلانِ جَهان؟
۱۴۷۶ آن چراغِ او به پیشِ صَرْصَرَم خود چه باشَد؟ ای مَهینْ پیغامبرم
۱۴۷۷ خیزدَردَم تو به صورِسَهمناک تا هزاران مُرده بَر رویَد زِ خاک
۱۴۷۸ چون تو اسرافیلِ وقتی راستْ خیز رَستْخیزی ساز پیش از رَستْخیز
۱۴۷۹ هرکه گوید کو قیامت ای صَنَم خویش بِنْما که قیامت نَکْ مَنَم
۱۴۸۰ دَرنِگَر ای سایِل مِحْنَت زَده زین قیامت صد جهان اَفزون شُده
۱۴۸۱ وَر نَباشد اَهلِ این ذِکر و قُنوت پس جوابُ الْاَحْمَق ای سُلطان سکوت
۱۴۸۲ زآسْمانِ حَق سکوت آید جواب چون بُوَد جانا دُعا نامُسْتَجاب
۱۴۸۳ ای دَریغا وقتِ خَرمَنگاه شُد لیکْ روز از بَختِ ما بی‌گاه شُد
۱۴۸۴ وقت تَنگ است و فَراخی این کلام تَنگ می‌آیَد بَرو عُمرِ دوام
۱۴۸۵ نیزه بازی اَنْدَرین گَوهای تَنگ نیزه بازان را همی‌آرَد به تَنگ
۱۴۸۶ وقت تنگ و خاطِر و فَهْم عَوام تنگ‌تر صد رَه زِ وَقت است ای غُلام
۱۴۸۷ چون جوابِ اَحْمَق آمد خامُشی این درازی در سُخن چون می‌کَشی؟
۱۴۸۸ از کَمالِ رَحْمَت و موجِ کَرَم می‌دَهَد هرشوره را باران و نَم

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *