مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۶۸ – مُژده دادنِ ابویَزید از زادنِ اَبوالْحَسَنِ خَرَّقانی قَدَّسَ اللهُ روحَهُما پیش از سال‌ها و نشانِ صورتِ او سیرتِ او یک به یک و نوشتنِ تاریخ‌نویسان آن را در جِهَتِ رَصَد

 

۱۸۰۱ آن شَنیدی داستانِ بایَزید که زِ حالِ بوالْحَسَن پیشین چه دید؟
۱۸۰۲ روزی آن سُلطانِ تَقْوی می‌گُذشت با مُریدان جانِبِ صَحرا و دشت
۱۸۰۳ بویِ خوش آمد مَر او را ناگهان در سَوادِ رَیْ زِ سوی خارِقان
۱۸۰۴ هم بِدان جا نالهٔ مُشتاق کرد بوی را از بادْ اِسْتِنْشاق کرد
۱۸۰۵ بویِ خوش را عاشقانه می‌کَشید جانِ او از بادْ باده می‌چَشید
۱۸۰۶ کوزه‌یی کو از یَخابه پُر بُوَد چون عَرَق بر ظاهرش پیدا شود
۱۸۰۷ آن زِ سَردیِّ هوا آبی شُده‌ست از دَرونِ کوزه نَمْ بیرون نَجَست
۱۸۰۸ بادِ بویْ‌آوَر مَر او را آب گشت آب هم او را شَراب ناب گشت
۱۸۰۹ چون دَرو آثارِ مَستی شُد پَدید یک مُریدْ او را از آن دَمْ بَر رَسید
۱۸۱۰ پَس بِپُرسیدَش که این اَحْوالِ خَوش که بُرون است از حِجابِ پنج و شَش
۱۸۱۱ گاه سُرخ و گاه زَرد و گَهْ سپید می‌شود رویَت چه حال است و نَوید
۱۸۱۲ می‌کَشی بوی و به ظاهِر نیست گُل بی‌شَک از غَیْب است و از گُلْزارِ کُل
۱۸۱۳ ای تو کامِ جانِ هر خودکامه‌یی هر دَم از غَیبَت پیام و نامه‌یی
۱۸۱۴ هر دَمی یَعقوب‌وار از یوسُفی می‌رَسَد اَنْدَر مَشامِ تو شِفا
۱۸۱۵ قَطره‌یی بَرریز بر ما زان سَبو شَمّه‌یی زان گُلْسِتانْ با ما بگو
۱۸۱۶ خو نداریم ای جَمالِ مِهْتَری که لبِ ما خُشک و تو تنها خَورْی
۱۸۱۷ ای فَلَکْ‌پیمایِ چُستِ چُست‌خیز زانچه خوردی جُرعه‌یی بر ما بِریز
۱۸۱۸ میرِ مَجْلِس نیست در دورانْ دِگَر جُز تو ای شَهْ در حَریفان دَرنِگَر
۱۸۱۹ کِی توان نوشید این مِیْ زیرْدَست؟ مِیْ یَقین مَر مَرد را رُسواگراست
۱۸۲۰ بوی را پوشیده و مَکْنون کُند چَشمِ مَستِ خویشتن را چون کُند؟
۱۸۲۱ خود نه آن بویَسْت این کَنْدَر جهان صد هزاران پَرده‌اَش دارد نَهان
۱۸۲۲ پُر شُد از تیزیِّ او صحرا و دشت دشتِ چه؟ کَزْ نُه فَلَک هم دَر گُذشت
۱۸۲۳ این سَرِ خُم را به کهگل در مگیر کین بِرِهنه نیست خود پوشِشْ‌پَذیر
۱۸۲۴ لُطف کُن ای رازْدانِ رازگو آنچه بازَت صَید کردش بازگو
۱۸۲۵ گفت بویِ بوالْعَجَب آمد به من هم‌چُنان که مَر نَبی را از یَمَن
۱۸۲۶ که مُحَّمد گفت بر دَستِ صَبا از یَمَن می‌آیَدَم بویِ خدا
۱۸۲۷ بویِ رامین می‌رَسَد از جان وَیْس بویِ یَزدان می‌رَسَد هم از اُوَیْس
۱۸۲۸ از اُوَیْس و از قَرَن بویِ عَجَب مَر نَبی را مَست کرد و پُر طَرَب
۱۸۲۹ چون اُوَیْس از خویشْ فانی گشته بود آن زمینی آسْمانی گشته بود
۱۸۳۰ آن هَلیله‌یْ پَروریده در شِکَر چاشْنیِّ تَلْخی‌اَش نَبْوَد دِگَر
۱۸۳۱ آن هَلیله‌یْ رَسته از ما و مَنی نَقْش دارد از هَلیله طَعْم نی
۱۸۳۲ این سُخن پایان ندارد باز گَرد تا چه گفت از وَحْیِ غَیْب آن شیرمَرد

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *