مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۳ – شنیدنِ شیخ ابوالْحَسَن رَضِیَ اللهُ عَنْهُ خَبَر دادنِ ابویَزید را و بودِ او و اَحْوالِ او
۱۹۲۴ | همچُنان آمد که او فرموده بود | بوالْحَسَن از مَردمان آن را شُنود | |
۱۹۲۵ | که حَسَن باشد مُرید و اُمَّتَم | دَرس گیرد هر صَباحْ از تُربَتَم | |
۱۹۲۶ | گفت من هم نیز خوابَش دیدهام | وَزْ رَوانِ شیخْ این بِشْنیدهام | |
۱۹۲۷ | هر صَباحی رو نَهادی سویِ گور | ایستادی تا ضُحی اَنْدَر حُضور | |
۱۹۲۸ | یا مِثالِ شیخ پیشَش آمدی | یا که بیگفتی شِکالَش حَل شُدی | |
۱۹۲۹ | تا یکی روزی بِیامَد با سُعود | گورها را برفِ نو پوشیده بود | |
۱۹۳۰ | تویْ بر تو برفها هَمچون عَلَم | قُبّه قُبّه دیده و شُد جانَش بِغَم | |
۱۹۳۱ | بانگَش آمد از حَظیرهیْ شیخِ حَیّ | ها اَنَا اَدْعوکَ کَیْ تَسْعی اِلَیّ | |
۱۹۳۲ | هین بیا این سو بر آوازم شِتاب | عالَم اَرْ بَرف است روی از من مَتاب | |
۱۹۳۳ | حالِ او زان روز شُد خوب و بدید | آن عَجایب را که اَوَّل میشَنید |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!