مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۲ – کَژْ وَزیدنِ باد بر سُلَیمانْ عَلَیْهِ‌السَّلام به سَبَبِ زَلَّتِ او

 

۱۸۹۶ بادْ بر تَختِ سُلَیمان رَفت کَژ پَس سُلیمان گفت بادا کَژْ مَغَژ
۱۸۹۷ باد هم گفت ای سُلَیمان کَژْ مَرو وَر رَوی کَژ از کَژَم خَشمین مَشو
۱۸۹۸ این تَرازو بَهرِ این بِنْهاد حَق تا رَوَد اِنْصافْ ما را در سَبَق
۱۸۹۹ از ترازو کَم کُنی من کَم کُنم تا تو با من روشنی من روشَنَم
۱۹۰۰ هم چُنین تاجِ سُلَیمان مَیْل کرد روزِ روشن را بَرو چون لَیْل کرد
۱۹۰۱ گفت تا جا کَژْ مَشو بر فَرقِ من آفتابا کَم مَشو از شَرقِ من
۱۹۰۲ راست می‌کرد او به دَست آن تاج را باز کَژْ می‌شُد بَرو تاجْ ای فَتی
۱۹۰۳ هشت بارَش راست کرد و گشت کَژْ گفت تاجا چیست آخِر؟ کَژْ مَغَژ
۱۹۰۴ گفت اگر صد رَهْ کُنی تو راست من کَژْ شَوَم چون کَژْ رَوَی ای مُؤتَمَن
۱۹۰۵ پَس سُلَیمان اَنْدرونه راست کرد دلْ بر آن شَهوت که بودَش کرد سَرد
۱۹۰۶ بَعد از آن تاجَش همانْ دَم راست شُد آن چُنان که تاج را می‌خواست شُد
۱۹۰۷ بَعد از آنَش کَژْ هَمی‌کرد او به قَصد تاجِ او می‌گشت تارَک‌جو به قَصد
۱۹۰۸ هشت کَرَّت کَژْ بکرد آن مِهْتَرَش راست می‌شُد تاجْ بر فَرقِ سَرش
۱۹۰۹ تاجْ ناطِق گشت کِی شَهْ ناز کُن چون فَشانْدی پَر ز گِل پَرواز کُن
۱۹۱۰ نیست دَستوری کَزین من بُگْذَرم پَرده‌های غَیْبِ این بَرهَم دَرَم
۱۹۱۱ بَر دهانَم نِهْ تو دَستِ خود بِبَند مَر دَهانَم را زِ گفتِ ناپَسَند
۱۹۱۲ پَس تو را هر غَم که پیش آید زِ دَرد بر کسی تُهْمَت مَنِه بر خویش گَرد
۱۹۱۳ ظَنْ مَبَر بر دیگری ای دوست کام آن مَکُن که می‌سِگالید آن غُلام
۱۹۱۴ گاه جَنگَش با رَسول و مَطْبَخی گاه خَشمَش با شَهَنْشاه سَخی
۱۹۱۵ هَمچو فرعونی که موسی هِشْته بود طِفْلَکانِ خَلْق را سَر می‌رُبود
۱۹۱۶ آن عَدو در خانهٔ آن کورْ دل او شُده اَطْفال را گَردنْ گُسِل
۱۹۱۷ تو هم از بیرون بَدی با دیگران وَنْدرونْ خوش گشته با نَفْسِ گِران
۱۹۱۸ خود عَدوَّت اوست قَندَش می‌دَهی وَزْ بُرونْ تُهْمَت به هرکَس می‌نَهی
۱۹۱۹ هَمچو فرعونی تو کور و کورْدل با عَدو خوش بی‌گناهان را مُذِل
۱۹۲۰ چند فرعونا کُشی بی‌جُرم را می‌نوازی مَر تَنِ پُر غُرم را؟
۱۹۲۱ عقلِ او بر عقلِ شاهان می‌فُزود حُکْم حَقْ بی‌عقل و کورَش کرده بود
۱۹۲۲ مُهرِ حَق بر چَشم و بر گوشِ خِرَد گَر فَلاطون است حیوانَش کُند
۱۹۲۳ حُکْمِ حَقْ بر لَوْح می‌آید پَدید آن چُنان که حُکْم غَیْبِ بایَزید

#دکلمه_مثنوی

#داستانهای_مثنوی_مولانا

روزی باد بر تخت سلیمان کج وزید‌ٔ؛ سلیمان به او گفت: ای باد کج موز. باد گفت: ای سلیمان تو کج میروی پس نباید از کج وزیدن من خشمگین شوی. همچنین تاج سلیمان هم کج شد. سلیمان گفت : ای تاج بر سر من کج مشو. سلیمان هر بار تاج را صاف کرد اما باز کج شد. این اتفاق هشت بار تکرار شد تا اینکه سلیمان به تاج گفت: آخر تاج چه شده که هربار کج میشوی؟ تاج گفت : ای مرد امین هر قدر هم مرا صاف کنی تا وقتی تو کج بروی من هم کج خواهم شد. سلیمان همان دم دریافت که در احوالش خللی پیش آمده و این اتفاق برای گوشزد و تنبه او بوده است.
مولانا درین داستان چند نکته را یادآور میشود:
خطاها ونواقص خود را باید صادقانه پذیرفت و عوامل آن را در درون جست و نه بیرون

  • هر اندوهی که در اثر ناراحتی برای انسان پیش می آید ‍انسان نباید کسی را متهم کند بلکه بهترین درمان و راه حل این است که به جستجوی درون بپردازد و نقاط ضعف وقوت خود را بیابد و فرافکنی نکند.
  • انسان باید از سوظن نسبت به دیگران بپرهیزد.
  • موسی که دشمن واقعی فرعون بود در خانه فرعون در امن و راحت بود و فرعون نادان به دنبال دشمن خود در بیرون کودکان دیگر را گردن میزد. انسان که مفتون نفس اماره خویش شده نیز در درون با نفس فریبکار خود خوش رفتاراست و از بیرون با دیگران بدرفتاری می کند و تقصیر را به گردن دیگران می اندازد پس بدان که دشمن حقیقی ات نفس توست که مطابق میل آن رفتار میکنی اما در بیرون یعنی در رابطه ات با دیگران آنها را متهم کرده و دشمن خود می پنداری.

فرعون ستمکار به جای آنکه ریشه نارضایتی مردم و تزلزل حکومتش را در ظلم و ستم خویش بداند و به اصلاح امور بپردازد به دنبال کشتن مخالف و برانداز حکومت خود بود غافل از اینکه حکم الهی براین بود که او با آنهمه تدبیر و عقل ظاهری کور و نابینای از حقیقت شود و دشمن خویش را با دست خود پرورش داده تا حکومت ظلمش ریشه کن شود. پس هر گاه خداوند بر گوش و دل عقل مُهر زند (آیه ۷ سوره بقره) هر چقدر هم فرد عاقل و عالم باشد به مرتبه حیوانی نزول میکند چرا که حکم الهی بر لوح دل پدیدار میشود و نه بر عقل ظاهر.
این حکایت می‌تواند نقدی بر رفتار و برخورد بسیاری از ما نسبت به جامعه مان نیز باشد.چرا که اکثر ما عادت کرده ایم اعمال و رفتار خود را بی نقص فرض کرده و همه ایرادها را به عوامل بیرونی نسبت دهیم به مردم- وضعیت بد جامعه – دولت و یا غیره و حاضر نیستیم حتی یکبار هم که شده قصور و کوتاهی را از خودمان بدانیم و به اشتباهات خود در ایجاد این نقایص اجتماعی و فردی اعتراف کنیم که اگر اینطور شود و اصلاح را از خودمان شروع کنیم کم کم جامعه مان نیز اصلاح شده و شاهد پیشرفت خواهیم بود.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *