مثنوی مولانا – دفتر اوّل – بخش ۱۳ – آموختنِ وزیرْ مَکرْ پادشاه را
۳۳۹ | او وزیری داشت گَبْر و عِشْوهدِه | کو بر آب از مَکْر بَربَستی گِرِه | |
۳۴۰ | گفت تَرسایانْ پناهِ جان کُنند | دینِ خود را از مَلِکْ پنهان کُنند | |
۳۴۱ | کَم کُش ایشان را، که کُشتن سود نیست | دین ندارد بوی، مُشک و عود نیست | |
۳۴۲ | سِرِّ پنهان است اَنْدَر صد غِلاف | ظاهِرَش با توست و باطِنْ بر خِلاف | |
۳۴۳ | شاه گُفتش پس بِگو تَدبیر چیست؟ | چارهٔ آن مَکر و آن تَزویز چیست؟ | |
۳۴۴ | تا نَمانَد در جهان نَصرانیای | نی هویدا دین و نی پنهانیای | |
۳۴۵ | گفت ای شَهْ گوش و دَستَم را بِبُر | بینیاَم بِشْکاف و لَب در حُکْمِ مُر | |
۳۴۶ | بَعد ازان در زیرِ دار آوَر مرا | تا بِخواهد یک شِفاعَتگَر مرا | |
۳۴۷ | بر مُنادیگاه کُن این کارْ تو | بر سَرِ راهی که باشد چارْسو | |
۳۴۸ | آنگَهَم از خود بِران تا شهرِ دور | تا دَراَندازم در ایشانْ شَرّ و شور |
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!