مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۵ – قِصّهٔ آن کِه کسی به کسی مَشورت می‌کرد گُفتَش مَشورت با دیگری کُن که من عَدویِ تواَم

 

۱۹۶۸ مَشورت می‌کرد شخصی با کسی کزْ تَرَدُّد وا رَهَد وَزْ مَحْبَسی
۱۹۶۹ گفت ای خوش‌نام غَیْرِ من بِجو ماجَرایِ مَشورت با او بگو
۱۹۷۰ من عَدوَّم مَر تورا با من مَپیچ نَبْوَد از رایِ عَدو پیروزْ هیچ
۱۹۷۱ رو کسی جو که تورا او هست دوست دوست بَهرِ دوست لاشَک خیرْجوست
۱۹۷۲ من عَدوَّم چاره نَبْوَد کَزْ مَنی کَژْ رَوَم با تو نِمایَم دُشمنی
۱۹۷۳ حارِسی از گُرگْ جُستن شَرط نیست جُستن از غَیْرِ مَحَل ناجُستَنی‌ست
۱۹۷۴ من تو را بی‌هیچ شَکّی دُشمَنَم من تورا کِی رَهْ نِمایَم؟ رَهْ زَنَم
۱۹۷۵ هر کِه باشد هم نِشینِ دوستان هست در گُلْخَن میانِ بوستان
۱۹۷۶ هر کِه با دُشمن نِشینَد در زَمَن هست او در بوستان در گولْخَن
۱۹۷۷ دوست را مازار از ما و مَنَت تا نَگردد دوستْ خَصْم و دُشمَنَت
۱۹۷۸ خَیْر کُن با خَلْقْ بَهرِ ایزَدَت یا برایِ راحتِ جانِ خَودَت
۱۹۷۹ تا هَماره دوست بینی در نَظَر در دِلَت نایَد زِ کین ناخوش صُوَر
۱۹۸۰ چون که کردی دُشمنی پَرهیز کُن مَشورت با یارِ مِهْرانگیز کُن
۱۹۸۱ گفت می‌دانم ترا ای بوالْحَسَن که تویی دیرینه دُشمن‌دارِ من
۱۹۸۲ لیکْ مَردِ عاقلیّ و معنوی عقلِ تو نَگْذارَدَت که کَژْ رَوی
۱۹۸۳ طَبْع خواهد تا کَشَد از خَصْمْ کین عقل بر نَفْس است بَندِ آهنین
۱۹۸۴ آید و مَنْعَش کُند وادارَدَش عقلْ چون شِحْنه‌ست در نیک و بَدَش
۱۹۸۵ عقلِ ایمانی چو شِحْنه‌یْ عادل است پاسْبان و حاکِمِ شهرِ دل است
۱۹۸۶ هَمچو گُربه باشد او بیدارْهوش دُزد در سوراخ مانَد هَمچو موش
۱۹۸۷ در هر آن جا که بَرآرَد موشْ دَست نیست گُربه یا که نَقْشِ گُربه است
۱۹۸۸ گربهٔ چه؟ شیر شیراَفْکَن بُوَد عقلِ ایمانی که اَنْدَر تَن بُوَد
۱۹۸۹ غُرِّهٔ او حاکِم دَرَّندگان نَعْرهٔ او مانِعِ چَرّندگان
۱۹۹۰ شهر پُر دُزد است و پُر جامه‌کَنی خواه شِحْنه باش گو و خواه نی

#دکلمه_مثنوی

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *