مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۷۷ – اعتراض کردنِ مُعْترضی بر رَسولْ عَلَیْه‌السَّلام بر امیر کردنِ آن هُذَیْلی

 

۲۰۲۹ چون پَیَمْبر سَروَری کرد از هُذَیْل از برایِ لشکرِ مَنصورْ خَیْل
۲۰۳۰ بوالْفُضولی از حَسَد طاقَت نداشت اعتراض و لانُسَلِّمْ بَر فَراشت
۲۰۳۱ خَلْق را بِنْگَر که چون ظُلْمانی‌اَند در مَتاعِ فانی‌یی چون فانی‌اَند
۲۰۳۲ از تکَبُّر جُمله اَنْدَر تَفْرقه مُرده از جان زنده‌اَنْدَ ازمَخْرَقه
۲۰۳۳ این عَجَب که جانْ به زندان اَنْدَراست وان گَهی مِفْتاحِ زندانَش به دَست
۲۰۳۴ پایْ تا سَر غَرقِ سَرگین آن جوان می‌زَنَد بر دامَنَش جویِ رَوان
۲۰۳۵ دایما پَهْلو به پَهْلو بی‌قَرار پَهْلویِ آرامگاه و پُشت‌دار
۲۰۳۶ نورْ پنهان است و جُست و جو گُواه کَزْ گِزافه دلْ نمی‌جویَد پَناه
۲۰۳۷ گَر نبودی حَبْسِ دنیا را مَناص نه بُدی وحشت نه دل جُستی خَلاص
۲۰۳۸ وحشَتَت هَمچون مُوَکَّل می‌کَشَد که بِجو ای ضالْ مِنْهاجِ رَشَد
۲۰۳۹ هست مِنْهاج و نَهانْ در مَکْمَن است یافْتَش رَهْنِ گِزافه جُستن است
۲۰۴۰ تَفرقه‌جویانِ جمع اَنْدَر کَمین تو دَرین طالِبْ رُخِ مَطْلوب بین
۲۰۴۱ مُردگانِ باغ بَرجسته زِ بُن کان دِهَنده‌یْ زندگی را فَهْم کُن
۲۰۴۲ چَشمِ این زندانیان هر دَم به دَر کِی بُدی گَر نیستی کَس مُژده‌وَر؟
۲۰۴۳ صد هزار آلودگانِ آب‌جو کِی بُدَندی گَر نَبودی آبِ جو؟
۲۰۴۴ بر زمینْ پَهْلوت را آرام نیست دان که در خانه لَحاف و بِسْتَری‌ست
۲۰۴۵ بی‌مَقَرْگاهی نباشد بی‌قَرار بی‌خُمارْ اِشْکَن نباشد این خُمار
۲۰۴۶ گفت نه نه یا رَسولَ اللهْ مَکُن سَروَر لشکر مگر شیخ کُهُن
۲۰۴۷ یا رَسولَ اللهْ جوان اَرْ شیرزاد غَیْرِ مَردِ پیر سَر لشکر مَباد
۲۰۴۸ هم تو گفتَسْتیّ و گفتِ تو گُوا پیر باید پیر باید پیشوا
۲۰۴۹ یا رَسولَ‌اللهْ دَرین لَشکر نِگَر هست چندین پیر و از وِیْ پیش‌تَر
۲۰۵۰ زین درخت آن برگِ زَردَش را مَبین سیب‌هایِ پُختهٔ او را بِچین
۲۰۵۱ بَرگ‌هایِ زردِ او خود کِی تَهی‌ست؟ این نشانِ پختگی و کامِلی‌ست
۲۰۵۲ بَرگِ زَرد ریش و آن مویِ سپید بَهرِ عقلِ پُخته می‌آرَد نوید
۲۰۵۳ بَرگ‌هایِ نو رَسیده‌یْ سَبزْفام شُد نشانِ آن که آن میوه‌ست خام
۲۰۵۴ بَرگِ بی‌برگی نشان عارفی‌ست زردیِ زَرْ سرُخ رویی صارفی‌ست
۲۰۵۵ آن کِه او گُل عارض است اَرْنو خَط است او به مَکْتَب گاهِ مَخْبَر نوخَط است
۲۰۵۶ حَرف‌هایِ خَطِّ او کَژْمَژْ بُوَد مُزْمِنِ عقل است اگر تَن می‌دَوَد
۲۰۵۷ پایِ پیر از سُرعت اَرْ چه باز مانْد یافت عقلِ او دو پَر بر اوجْ رانْد
۲۰۵۸ گَر مَثَل خواهی به جَعفر در نِگَر داد حَقْ بر جایِ دَست و پاش پَر
۲۰۵۹ بُگْذَر از زَرْ کین سُخَن شُد مُحْتَجِب هَمچو سیمابْ این دِلَم شُد مُضْطَرِب
۲۰۶۰ زَنْدَرونَم صدخَموشِ خوش‌نَفَس دَست بر لب می‌زَنَد یعنی که بَسْ
۲۰۶۱ خامُشی بَحْراست و گفتنْ هَمچو جو بَحْر می‌جویَد تورا جو را مَجو
۲۰۶۲ از اشارت‌هایِ دریا سَر مَتاب خَتْم کُن واللهُ اَعْلَمْ بِالصَّواب
۲۰۶۳ هم چُنین پیوسته کرد آن بی‌اَدَب پیشِ پیغامبر سُخَن زان سَردْ لب
۲۰۶۴ دَست می‌دادش سُخَن او بی‌خَبَر که خَبَر هَرزِه بُوَد پیشِ نَظَر
۲۰۶۵ این خَبَرها از نَظَر خود نایب است بَهرِ حاضر نیست بَهرِ غایب است
۲۰۶۶ هر کِه او اَنْدَر نَظَر مَوْصول شُد این خَبَرها پیشِ او مَعْزول شُد
۲۰۶۷ چون که با معشوق گشتی هم نِشین دَفْع کُن دَلّالِگان را بَعد ازین
۲۰۶۸ هر کِه از طِفْلی گُذشت و مَرد شُد نامه و دَلّاله بر وِیْ سَرد شُد
۲۰۶۹ نامه خوانَد از پِیِ تَعْلیم را حَرف گوید از پِیِ تَفْهیم را
۲۰۷۰ پیشِ بینایان خَبَر گفتن خَطاست کان دَلیلِ غَفْلَت و نُقْصانِ ماست
۲۰۷۱ پیشِ بینا شُد خَموشی نَفْعِ تو بَهرِ این آمد خِطاب اَنْصِتوا
۲۰۷۲ گَر بِفرمایَد بگو بَر گویْ خَوش لیکْ اندک گو دراز اَنْدَر مَکَش
۲۰۷۳ وَرْ بِفرمایَد که اَنْدَر کَش دراز هم‌چُنان شَرمین بگو با اَمْرْ ساز
۲۰۷۴ هم چُنین که من دَرین زیبا فُسون با ضیاءُ الْحَقْ حُسام‌الدّین کُنون
۲۰۷۵ چون که کوتَه می‌کُنم من از رَشَد او به صد نوعَم به گفتن می‌کَشَد
۲۰۷۶ ای حُسامُ‌الدّین ضیایِ ذوالْجَلال چون که می‌بینی چه می‌جویی مَقال؟
۲۰۷۷ این مگر باشد زِ حُبِّ مُشْتَهی اِسْقِنی خَمْرًا و قُلْ لی اِنَّها
۲۰۷۸ بر دَهان توست این دَمْ جامِ او گوش می‌گوید که قِسْم گوش کو؟
۲۰۷۹ قِسْمِ تو گرمی‌ست نَکْ گرمیّ و مَست گفت حِرصِ من ازین افُزون‌تَراست

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *