مثنوی مولانا – دفتر چهارم – بخش ۹۹ – غره شدن آدمی به ذکاوت و تصویرات طبع خویشتن و طلب ناکردن علم غیب که علم انبیاست

 

۲۵۶۱ دیدم اَنْدَر خانه من نَقْش و نِگار بودم اَنْدَر عشقِ خانه بی‌قَرار
۲۵۶۲ بودم از گنجِ نَهانی بی‌خَبَر وَرْنه دَسْتَنْبویِ من بودی تَبَر
۲۵۶۳ آه گَر دادِ تَبَر را دادَمی این زمانْ غَم را تَبَرّا دادَمی
۲۵۶۴ چَشم را بر نَقْش می‌انداختم هَمچو طِفْلانْ عشق‌ها می‌باختم
۲۵۶۵ پَس نِکو گفت آن حکیم کامیار که تو طِفْلی خانه پُر نَقْش و نِگار
۲۵۶۶ در الهی‌نامه بَسْ اَنْدَرْز کرد که بَرآر دودْمان خویشْ گَرد
۲۵۶۷ بَسْ کُن ای موسی بگو وَعْده‌یْ سِوم که دلِ من زِ اضْطِرابَش گشت گُم
۲۵۶۸ گفت موسی آن سِوم مُلْکِ دوتو دو جهانی خالِص از خَصْم و عَدو
۲۵۶۹ بیش‌تَر زان مُلْک کَاکْنون داشتی کان بُد اَنْدَر جنگ و این در آشتی
۲۵۷۰ آن کِه در جَنگَت چُنان مُلْکی دَهَد بِنْگَر اَنْدَر صُلْحْ خوانَت چون نَهَد؟
۲۵۷۱ آن کَرَم کَنْدَر جَفا آن‌هات داد در وَفا بِنْگَر چه باشد اِفْتِقاد؟
۲۵۷۲ گفت ای موسی چهارم چیست زود؟ بازگو صَبرم شُد و حِرصَم فُزود
۲۵۷۳ گفت چارُم آن که مانی تو جوان مویْ هَمچون قیر و رُخْ چون اَرْغَوان
۲۵۷۴ رنگ و بو در پیشِ ما بَسْ کاسِد است لیکْ تو پَستی سُخَن کردیم پَست
۲۵۷۵ اِفْتِخار از رنگ و بو و از مَکان هست شادیّ و فَریبِ کودکان

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *