مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۰۲ – تَشْنیعِ صوفیانْ بر آن صوفی که پیشِ شیخ بسیار می‌گوید

 

۳۵۱۸ صوفیان بر صوفی‌یی شُنْعه زدند پیشِ شیخِ خانقاهی آمدند
۳۵۱۹ شیخ را گفتند دادِ جانِ ما تو ازین صوفی بِجو ای پیشوا
۳۵۲۰ گفت آخِر چه گِله‌ست ای صوفیان گفت این صوفی سه خو دارد گِران
۳۵۲۱ در سُخَن بسیارگو هَمچون جَرَس در خورِش اَفْزون خورَد از بیست کَس
۳۵۲۲ وَرْ بِخُسبَد، هست چون اَصْحابِ کَهْف صوفیان کردند پیشِ شیخْ زَحْف
۳۵۲۳ شیخ رو آوَرْد سویِ آن فَقیر کِی زِ هر حالی که هست اَوْساط گیر
۳۵۲۴ در خَبَر خَیْرُ الْاُمور اَوْساطُها نافِع آمد زِاعْتِدالْ اَخْلاط‌ها
۳۵۲۵ گَر یکی خَلْطی فُزون شُد از عَرَض در تَنِ مَردم پَدید آید مَرَض
۳۵۲۶ بر قَرینِ خویش مَفْزا در صِفَت کان فِراق آرَد یَقین در عاقِبَت
۳۵۲۷ نُطْقِ موسیٰ بُد بر اندازه وَلیک هم فُزون آمد زِ گفتِ یارِ نیک
۳۵۲۸ آن فُزونی با خَضِر آمد شِقاق گفت رو، تو مُکْثِری، هٰذا فِراق
۳۵۲۹ موسیا بسیارگویی، دور شو وَرْنه با من گُنگ باش و کور شو
۳۵۳۰ وَرْ نرفتی، وَزْ سِتیزه شِسْته‌یی تو به مَعنی رفته‌یی، بُگْسَسته‌یی
۳۵۳۱ چون حَدَث کردی تو ناگَهْ در نماز گویَدَت سویِ طَهارت رو بِتاز
۳۵۳۲ وَرْ نرفتی، خُشکْ خَنبان می‌شَوی خود نمازت رفت پیشین ای غَوی
۳۵۳۳ رو بَرِ آن‌ها که هم‌جُفتِ تواَند عاشقان و تشنهٔ گفتِ تواَند
۳۵۳۴ پاسْبان بر خوابْناکان بَرفُزود ماهیان را پاسْبان حاجَت نبود
۳۵۳۵ جامه‌پوشان را نَظَر بر گازُر است جانِ عُریان را تَجَلّی زیور است
۳۵۳۶ یا زِ عُریانان به یک سو باز رو یا چو ایشان فارغ از تَنْ جامه شو
۳۵۳۷ وَرْ نمی‌توانی که کُلّ عُریان شَوی جامه کَم کُن تا رَهِ اَوْسَط رَوی

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *