مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۱۲ – تَرسانیدنِ شخصی، زاهِدی را که کَم گِری تا کور نَشَوی
۴۴۷ | زاهِدی را گفت یاری در عَمَل | کَم گِری تا چشم را نایَد خَلَل | |
۴۴۸ | گفت زاهِد از دو بیرون نیست حال | چَشم بیند یا نَبینَد آن جَمال | |
۴۴۹ | گَر بِبینَد نورِ حَقْ خود چه غَم است؟ | در وِصالِ حَقْ دو دیده چه کَم است | |
۴۵۰ | وَرْ نخواهد دید حَق را، گو بُرو | این چُنین چَشمِ شَقی گو کور شو | |
۴۵۱ | غَم مَخور از دیده کان عیسی تو راست | چَپ مَرو تا بَخشَدَت دو چَشمِ راست | |
۴۵۲ | عیسیِ روحِ تو با تو حاضر است | نُصْرت از ویْ خواه، کو خوشْ ناصر است | |
۴۵۳ | لیکْ بیگارِ تَنِ پُر استخوان | بر دلِ عیسی مَنِهْ تو هر زمان | |
۴۵۴ | هَمچو آن اَبْلَه که اَنْدر داستان | ذِکْرِ او کردیم بَهرِ راسْتان | |
۴۵۵ | زندگیِّ تَنْ مَجو از عیسیاَت | کامِ فرعونی مَخواه از موسیاَت | |
۴۵۶ | بر دلِ خود کَم نِهْ اندیشهٔیْ مَعاش | عیشْ کَم نایَد، تو بر دَرگاه باش | |
۴۵۷ | این بَدَن خَرگاه آمد روح را | یا مِثالِ کَششتییی مَر نوح را | |
۴۵۸ | تُرک چون باشد، بِیابَد خَرگَهی | خاصه چون باشد عزیزِ دَرگَهی |
دکلمه_مثنوی
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!