مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۲۱ – اِمْتِحانِ پادشاه به آن دو غُلام که نو خَریده بود

 

۸۴۵ پادشاهی دو غُلامْ اَرْزان خَرید با یکی زان دو سُخَن گفت و شَنید
۸۴۶ یافْتَش زیرکْ‌دل و شیرینْ جواب از لَبِ شِکَّر چه زایَد؟ شِکَّرآب
۸۴۷ آدمی مَخْفی‌ست در زیرِ زَبان این زَبانْ پَرده‌ست بر دَرگاهِ جان
۸۴۸ چون که بادی پَرده را دَرهَم کَشید سِرِّ صَحْنِ خانه شُد بر ما پَدید
۸۴۹ کَنْدَر آن خانه گُهَر یا گندم است گنجِ زَر، یا جُمله مار و کَزْدُم است
۸۵۰ یا دَرو گنج است و ماری بر کَران زان که نَبْوَد گنجِ زَرْ بی‌پاسْبان
۸۵۱ بی تَأمُّل او سُخَن گفتی چُنان کَزْ پَسِ پانصد تَأمُّل دیگران
۸۵۲ گُفتی‌یی در باطِنَش دریاسْتی جُمله دریا گوهرِ گویاسْتی
۸۵۳ نورِ هر گوهر کَزو تابان شُدی حَقّ و باطِل را ازو فُرقان شُدی
۸۵۴ نورِ فُرقانْ فَرق کردی بَهرِ ما ذَرّه ذَرّه حَقّ و باطِل را جُدا
۸۵۵ نورِ گوهرْ نورِ چَشمِ ما شُدی هم سوآل و هم جواب از ما بُدی
۸۵۶ چَشمْ کَژْ کردی، دو دیدی قُرصِ ماه چون سوآل است این نَظَر در اِشْتِباه
۸۵۷ راستْ گَردان چَشم را در ماهْتاب تا یکی بینی تو مَهْ را، نَکْ جَواب
۸۵۸ فِکْرَتَت که کَژْ مَبین، نیکو نِگَر هست هم نور و شُعاعِ آن گُهَر
۸۵۹ هر جوابی کان زِ گوش آید به دل چَشم گفت از من شِنو،آن را بِهِل
۸۶۰ گوشْ دَلّاله‌ست و چَشمْ اَهلِ وِصال چَشمْ صاحِب حال و گوشْ اَصْحابِ قال
۸۶۱ در شُنودِ گوشْ تَبدیلِ صِفات در عِیانِ دیده‌ها،تَبدیلِ ذات
۸۶۲ زآتش اَرْ عِلْمَت یَقین شُد در سُخُن پُختگی جو، در یَقینْ مَنْزِل مَکُن
۸۶۳ تا نَسوزی، نیست آن عَیْنُ الْیَقین این یَقین خواهی؟ در آتش دَرنِشین
۸۶۴ گوشْ چون نافِذ بُوَد دیده شود وَرْنه قُلْ در گوشْ پیچیده شود
۸۶۵ این سُخَن پایان ندارد، بازگَرد تا که شَهْ با آن غُلامانَش چه کرد

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *