مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۲۷ – آمدنِ دوستانْ به بیمارستان، جِهَتِ پُرسشِ ذَا النّونِ مصری رَحمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ

 

۱۳۸۹ این چُنین ذَاالنّونِ مصری را فُتاد کَنْدَرو شور و جُنونی نو بِزاد
۱۳۹۰ شورْ چندان شُد که تا فوقِ فَلَک می‌رَسید از وِیْ جِگَرها را نَمَک
۱۳۹۱ هین مَنِه تو شورِ خود، ای شوره‌خاک پَهْلویِ شورِ خداوندانِ پاک
۱۳۹۲ خَلْق را تابِ جُنونِ او نبود آتشِ او ریش‌هاشان می‌رُبود
۱۳۹۳ چون که در ریشِ عَوامْ آتش فُتاد بَند کَردَندَش، به زندانی نَهاد
۱۳۹۴ نیست امکانْ واکَشیدن این لِگام گَرچه زین رَهْ تَنگ می‌آیند عام
۱۳۹۵ دیده این شاهان زِ عامه خَوْفِ جان کین گُرُه کورَند و شاهانْ بی‌نِشان
۱۳۹۶ چون که حُکْم اَنْدر کَفِ رِنْدان بُوَد لاجَرَم ذَاالنّون در زندان بُوَد
۱۳۹۷ یک سَواره می‌رَوَد شاهِ عظیم در کَفِ طِفْلان چُنین دُرِّ یَتیم
۱۳۹۸ دُرِّ چه؟ دریا نَهان در قطره‌یی آفتابی مَخْفی اَنْدَر ذَرّه‌یی
۱۳۹۹ آفتابی خویش را ذَرّه نِمود وَانْدک اَنْدک رویِ خود را بَرگُشود
۱۴۰۰ جُملهٔ ذَرّات در وِیْ مَحْو شُد عالَم از وِیْ مَست گشت و صَحْو شد
۱۴۰۱ چون قَلَم در دستِ غَدّاری بُوَد بی گُمانْ مَنْصور بر داری بُوَد
۱۴۰۲ چون سَفیهان راست این کار و کیا لازم آمد یَقْتُلونَ الْاَنبیا
۱۴۰۳ اَنْبیا را گفته قومی راه‌گُم از سَفَهْ اِنَّا تَطَیَّرْنَا بِکُمْ
۱۴۰۴ چون به قولِ اوست مَصْلوبِ جُهود پس مَر او را اَمْن کِی تانَد نِمود؟
۱۴۰۵ جَهْلِ تَرسا بین، اَمان اَنْگیخته زان خداوندی که گشت آویخته
۱۴۰۶ چون دلِ آن شاهْ زیشان خون بُوَد عِصْمَتِ وَاَنْتَ فیهِمْ چون بُوَد؟
۱۴۰۷ زَرِّ خالِص را و زَرگَر را خَطَر باشد از قَلّابِ خایِنْ بیش‌تَر
۱۴۰۸ یوسُفان از رَشکِ زشتانْ مَخْفی‌اَند کَزْ عَدوْ خوبان در آتش می‌زی‌اَند
۱۴۰۹ یوسُفان از مَکْرِ اِخْوانْ در چَهْ‌اَند کَزْ حَسَدْ یوسُف به گُرگان می‌دَهَند
۱۴۱۰ از حَسَد بر یوسُفِ مصری چه رفت؟ این حَسَد اَنْدَر کَمینْ گُرگی‌ست زَفْت
۱۴۱۱ لاجَرَم زین گُرگ یَعقوبِ حَلیم داشت بر یوسُف همیشه خَوْف و بیم
۱۴۱۲ گُرگِ ظاهر گِردِ یوسُف خود نگشت این حَسَد در فِعْل از گُرگان گُذشت
۱۴۱۳ زَحْم کرد این گُرگ، وَزْ عُذرِ لَبِق آمده کِانّا ذَهَبْنا نَسْتَبِق
۱۴۱۴ صد هزاران گُرگ را این مَکْر نیست عاقِبَت رُسوا شود این گُرگ، بیست
۱۴۱۵ زان که حَشْرِ حاسِدانْ روزِ گَزَند بی‌گُمان بر صورتِ گُرگان کُنند
۱۴۱۶ حَشْرِ پُر حِرصِ خَسِ مُردارْخوار صورتِ خوکی بُوَد روزِ شُمار
۱۴۱۷ زانیان را گَنْدِ اَندامِ نَهان خَمْرْخواران را بُوَد گَنْدِ دَهان
۱۴۱۸ گَنْدِ مَخْفی کآن به دل‌ها می‌رَسید گشت اَنْدر حَشْرْ مَحْسوس و پَدید
۱۴۱۹ بیشه‌یی آمد وجودِ آدمی بَرحَذَر شو زین وجود اَرْ زان دَمی
۱۴۲۰ در وجودِ ما هزاران گُرگ و خوک صالِح و ناصالح و خوب و خَشوک
۱۴۲۱ حُکْمْ آن خو راست کان غالِب‌تر است چون که زَرْ‌بیش از مِسْ آمد، آن زَر است
۱۴۲۲ سیرتی کان بر وجودَت غالِب است هم بر آن تصویرْ حَشْرَت واجِب است
۱۴۲۳ ساعتی گُرگی دَرآیَد در بَشَر ساعتی یوسُف‌رُخی هَمچون قَمَر
۱۴۲۴ می‌رَوَد از سینه‌ها در سینه‌ها از رَهِ پنهانْ صَلاح و کینه‌ها
۱۴۲۵ بلکه خود از آدمی در گاو و خَر می‌رَوَد دانایی و عِلم و هُنر
۱۴۲۶ اسبِ سُکْسُک می‌شود رَهْوار و رام خِرسْ بازی می‌کُند، بُز هم سَلام
۱۴۲۷ رفت اَنْدَر سگ زِ آدَمْیان هَوَس تا شَبان شُد، یا شِکاری، یا حَرَس
۱۴۲۸ در سگِ اَصْحابْ خویی زان وفود رَفت تا جویایِ اَللهْ گشته بود
۱۴۲۹ هر زمان در سینه نوعی سَر کُند گاهْ دیو و گَهْ مَلَک، گَهْ دام و دَد
۱۴۳۰ زان عَجَب بیشه که هر شیر آگَهْ است تا به دامِ سینه‌ها پنهان رَه است
۱۴۳۱ دُزدی‌یی کُن از دَرونْ مَرجاِن جان ای کَم از سگ از دَرونِ عارفان
۱۴۳۲ چون که دُزدی، باری آن دُرِّ لَطیف چون که حامِل می‌شوی، باری شَریف

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *