مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۲۸ – فَهم کردنِ مُریدانْ که ذَا النّون دیوانه نَشُد، قاصِد کرده است

 

۱۴۳۳ دوستان در قِصّهٔ ذَاالنّون شُدند سویِ زندان و در آن رایی زدند
۱۴۳۴ کین مگر قاصِد کُند، یا حِکْمَتی‌ست او دَرین دینْ قِبله‌‌ییّ و آیَتی‌ست
۱۴۳۵ دورِ دور از عقلِ چون دریایِ او تا جُنون باشد سَفَه‌ فَرمایِ او
۱۴۳۶ حاشَ لِلَّهْ اَز کَمالِ جاهِ او کَابْرِ بیماری بِپوشَد ماهِ او
۱۴۳۷ او زِ شَرِّ عامه اَنْدر خانه شُد او زِ نَنگِ عاقلانْ دیوانه شُد
۱۴۳۸ او زِ عارِ عقلِ کُنْدِ تَن‌پَرَست قاصِدا رَفته‌ست و دیوانه شُده‌ست
۱۴۳۹ که بِبَندیدَم قوی وَزْ سازِ گاو بر سَر و پُشتَم بِزَن، وین را مَکاوْ
۱۴۴۰ تا زِ زَخْمِ لَخْت یابم من حَیات چون قَتیل از گاوِ موسیٰ ای ثِقات
۱۴۴۱ تا زِ زَخْمِ لَخْت گاوی خَوش شَوَم همچو کُشته وْ گاوِ موسیٰ کَش شَوَم
۱۴۴۲ زنده شُد کُشته زِ زَخمِ دُمِّ گاو هَمچو مِسْ از کیمیا شُد زَرِّ ساو
۱۴۴۳ کُشته بَر جَست و بِگُفت اسرار را وانِمود آن زُمرهٔ خونْ‌ خوار را
۱۴۴۴ گفت روشن کین جَماعَت کُشته‌اند کین زمان در خَصْمی‌اَم آشفته‌اند
۱۴۴۵ چون که کُشته گردد این جسمِ گِران زنده گردد هستیِ اَسْرارْدان
۱۴۴۶ جانِ او بینَد بهشت و نار را باز دانَد جُملهٔ اسرار را
۱۴۴۷ وا نِمایَد خونیانِ دیو را وا نِمایَد دامِ خُدعه وْ ریو را
۱۴۴۸ گاوْ کُشتن هست از شَرطِ طَریق تا شود از زَخْمِ دُمَّش جانْ مُفیق
۱۴۴۹ گاوِ نَفْسِ خویش را زوتَر بِکُش تا شود روحِ خَفی زنده وْ بِهُش

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *