مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۲۹ – رُجوع به حِکایَتِ ذَا النّونْ رَحمَةُ اللّهِ عَلَیهِ

 

۱۴۵۰ چون رَسیدند آن نَفَر نزدیکِ او بانگ بَر زَد هی کیانید؟ اِتَّقوا
۱۴۵۱ با اَدَب گفتند ما از دوستان بَهرِ پُرسش آمدیم این‌جا به جان
۱۴۵۲ چونی ای دریایِ عقلِ ذوفُنون؟ این چه بُهْتان است بر عَقلَت جُنون؟
۱۴۵۳ دودِ گُلْخَن کِی رَسَد در آفتاب؟ چون شود عَنْقا شِکَسته از غُراب؟
۱۴۵۴ وامَگیر از ما، بَیان کُن این سُخُن ما مُحِبّانیم، با ما این مَکُن
۱۴۵۵ مَر مُحِبّان را نَشایَد دور کرد یا به روپوش و دَغَل مَغْرور کرد
۱۴۵۶ راز را انْدر میانْ آوَرْ شَها رو مَکُن در ابرْ پنهانی، مَها
۱۴۵۷ ما مُحِبّ و صادق و دلْ خسته‌ایم در دو عالَمْ دل به تو دَر بَسته‌ایم
۱۴۵۸ فُحْش آغازید و دُشنام از گِزاف گفتْ او دیوانگانه زیّ و قاف
۱۴۵۹ بَر جَهید و سنگْ پَرّان کرد و چوب جُملگی بُگْریختند از بیمِ کوب
۱۴۶۰ قَهْقَهه خندید و جُنْبانید سَر گفت بادِ ریشِ این یاران نِگَر
۱۴۶۱ دوستان بین، کو نِشانِ دوستان؟ دوستان را رنج باشد هَمچو جان
۱۴۶۲ کِی کَران گیرد زِ رنجِ دوستْ دوست؟ رنجْ مَغز و دوستی آن را چو پوست
۱۴۶۳ نی نِشانِ دوستی شُد سَرخَوشی در بَلا و آفَت و مِحْنَت‌کَشی؟
۱۴۶۴ دوست هَمچون زَر، بَلا چون آتش است زَرِّ خالصْ در دلِ آتش خَوش است

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *