مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۴۴ – تَرک گفتنِ آن مَردِ ناصِح بَعد از مُبالغهٔ پَند، مَغْرورِ خرس را

 

۲۰۶۵ آن مُسلمانْ تَرکِ اَبلَهْ کرد و تَفْت زیرِ لبْ لاحَولْ گویان باز رفت
۲۰۶۶ گفت چون از جِدّ و پَندَم وَزْ جِدال در دلِ او پیش می‌زایَد خیال
۲۰۶۷ پس رَهِ پَند و نَصیحت بَسته شُد اَمرِ اَعْرِضْ عَنْهُمُ پیوسته شُد
۲۰۶۸ چون دَوایَت می‌فَزایَد دَرد، پَس قِصّه با طالِب بِگو، بَرخوان عَبَس
۲۰۶۹ چون که اَعْمی طالِبِ حَق آمده‌ست بَهرِ فَقر او را نَشایَد سینه خَست
۲۰۷۰ تو حَریصی بر رَشادِ مِهْتَران تا بیاموزَند عام از سَروَران
۲۰۷۱ اَحمَدا دیدی که قومی از مُلوک مُسْتَمِع گشتند، گشتی خوش که بوک
۲۰۷۲ این رئیسانْ یارِ دین گردند خَوش بر عَرَب این‌ها سَرَند و بر حَبَش
۲۰۷۳ بُگْذَرَد این صیت از بَصْره وْ تَبوک زان که اَلنّاسُ عَلی دینِ الْمُلوک
۲۰۷۴ زین سَبَب تو از ضَریرِ مُهْتَدی رو بِگَردانیدی و تَنگ آمدی
۲۰۷۵ کَندَرین فُرصَت کَم اُفتَد این مُناخ تو زِ یارانیّ و وَقتِ تو فَراخ
۲۰۷۶ مُزدَحِم می‌گردی‌اَم در وَقتِ تَنگ این نَصیحت می‌کنم نَزْ خشم و جنگ
۲۰۷۷ اَحمَدا نَزدِ خدا این یک ضَریر بهتر از صد قیصر است و صد وَزیر
۲۰۷۸ یادِ اَلنّاسُ مَعادِنْ هین بیار مَعْدنی باشد فُزون از صد هزار
۲۰۷۹ مَعدنِ لَعْل و عَقیقِ مُکْتَنِس بهتر است از صد هزاران کانِ مِسْ
۲۰۸۰ اَحمَدا این‌جا ندارد مالْ سود سینه باید پُر زِ عشق و دَرد و دود
۲۰۸۱ اَعمی‌یی روشنْ‌دل آمد، دَر مَبَند پَندْ او را دِهْ، که حَقِّ اوست پَند
۲۰۸۲ گَر دو سه اَبْلَه تو را مُنْکِر شُدند تَلْخْ کِی گَردی چو هستی کانِ قَند؟
۲۰۸۳ گر دو سه اَبْلَه تو را تُهْمَت نَهَد حَق برایِ تو گواهی می‌دَهَد
۲۰۸۴ گفت از اِقْرارِ عالَم فارِغَم آن کِه حَق باشد گواه، او را چه غَم؟
۲۰۸۵ گَر خُفاشی را زِ خورشیدی خوری‌ست آن دلیل آمد که آن خورشید نیست
۲۰۸۶ نَفْرَتِ خُفّاشَکان باشد دلیل که مَنَم خورشیدِ تابانِ جَلیل
۲۰۸۷ گَر گُلابی را جُعَل راغِب شود آن دلیلِ ناگُلابی می‌کُند
۲۰۸۸ گَر شود قَلْبی خریدارِ مِحَک در مِحَکّی‌اَش دَرآیَد نَقْص و شک
۲۰۸۹ دُزدْ شب خواهد نه روز، این را بِدان شبْ نِیَم، روزم که تابَم در جهان
۲۰۹۰ فارِقَم، فاروقَم و غَلْبیروار تا کِه از مَن کَهْ نمی‌یابَد گُذار
۲۰۹۱ آرْد را پیدا کُنم من از سَبوس تا نِمایَم کین نُقوش است آن نُفوس
۲۰۹۲ من چو میزانِ خُدایَم در جهان وانِمایَم هر سَبُک را از گِران
۲۰۹۳ گاو را داند خدا گوساله‌یی خَر خریداریّ و دَرخور کاله‌یی
۲۰۹۴ من نه گاوم تا که گوساله‌م خَرَد من نه خارم کُاشْتُری از من چَرَد
۲۰۹۵ او گُمان دارد که با من جَورْ کرد بلکه از آیینهٔ من روفْت گَرد

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *