مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۴۵ – تَمَلُّق کردنِ دیوانه جالینوس را و تَرسیدنِ جالینوس
۲۰۹۶ | گفت جالینوس با اَصْحابِ خَود | مَر مرا تا آن فُلان دارو دَهَد | |
۲۰۹۷ | پس بِدو گفت آن یکی ای ذوفُنون | این دَوا خواهند از بَهرِ جُنون | |
۲۰۹۸ | دورْ از عقلِ تو، این دیگر مگو | گفت در من کرد یک دیوانه رو | |
۲۰۹۹ | ساعتی در رویِ من خوش بِنْگَرید | چَشمکَم زد، آستینِ من دَرید | |
۲۱۰۰ | گَرنه جِنْسیَّت بُدی در من ازو | کِی رُخ آوَرْدی به من آن زشترو؟ | |
۲۱۰۱ | گَر ندیدی جِنْسِ خودْ کِی آمدی؟ | کِی به غیرِ جِنْسْ خود را بَرزَدی؟ | |
۲۱۰۲ | چون دو کَس بَرهَم زَنَد بیهیچ شَک | در میانْشان هست قَدْرِ مُشترک | |
۲۱۰۳ | کِی پَرَد مُرغی مگر با جِنْسِ خَود؟ | صُحبَتِ ناجِنْس گور است و لَحَد |
دکلمه_مثنوی
چاپلوسی و محبت دیوانه ای به جالینوس و وحشت جالینوس از این محبت
روزی جالینوس, طبیب بزرگ, به یاران خود رو کرد و گفت: “بروید برای من فلان دارو را بیاورید.”
یکی از یاران با تعجب به جالینوس گفت: “ای استاد همه فن حریف، این دارو را برای مداوای دیوانگان به کار می برند و مصرف آن مناسب شما نیست، این سخن از عقل و خرد شما به دور است.”
جالینوس گفت: “امروز دیوانه ای ژولیده به طرف من آمد و مدتی با روی خوش و خندان به صورت من خیره شد، چشمکی به من زد و آستینم را پاره کرد. وقتی که او نسبت به من علاقه پیدا کرده است, حتما چیزی مشترک بین من و خودش دیده است وگرنه پیش من نمی آمد.”
در واقع اگر می خواهیم کسی را بشناسیم, به راحتی می توان او را با دوستانش شناخت.
چه قدر عالی و ساده نوشته شده واقعا سپاس و آرزوی موفقیت برای شما عزیزان دارم.