مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۵۴ – دانستنِ پیغامبر عَلَیْهِ السَّلام که سَبَبِ رَنْجوریِ آن شخص، گُستاخی بوده است در دُعا

 

۲۲۵۵ چون پَیَمبَر دید آن بیمار را خوشْ نَوازش کرد یارِ غار را
۲۲۵۶ زنده شُد او چون پَیَمبَر را بِدید گوییا آن دَم مَر او را آفرید
۲۲۵۷ گفت بیماری مرا این بَخت داد کآمَد این سُلطانْ بَرِ من بامْداد
۲۲۵۸ تا مرا صِحَّت رَسید و عافِیَت از قُدومِ این شَهِ بی‌حاشِیَت
۲۲۵۹ ای خُجَسته رنج و بیماریّ و تَب ای مُبارکْ دَرد و بیداریِّ شب
۲۲۶۰ نَکْ مرا در پیری از لُطْف و کَرَم حَق چُنین رَنْجوری‌یی داد و سَقَم
۲۲۶۱ دَردِ پُشتَم داد هم تا من زِ خواب بَرجَهَم هر نیمْ‌شب لابُد شتاب
۲۲۶۲ تا نَخُسپَم جُمله شب چون گاومیش دَردها بَخشید حَقْ از لُطْفِ خویش
۲۲۶۳ زین شِکَست، آن رَحْمِ شاهان جوش کرد دوزخ از تَهدیدِ منْ خاموش کرد
۲۲۶۴ رنجْ گنج آمد، که رَحمَت‌ها دَروست مَغزْ تازه شُد، چو بِخْراشید پوست
۲۲۶۵ ای برادر موضِعِ تاریک و سَرد صَبر کردن بر غَم و سُستیّ و دَرد
۲۲۶۶ چَشمهٔ حیوان و جامِ مَستی است کان بُلندی‌ها همه در پَستی است
۲۲۶۷ آن بهارانْ مُضْمِر است اَنْدر خَزان در بهار است آن خَزان، مَگْریز ازان
۲۲۶۸ هَمرَهِ غَم باش و با وحشت بِساز می‌طَلَب در مرگِ خود عُمرِ دراز
۲۲۶۹ آنچه گوید نَفْسِ تو کین‌جا بَد است مَشْنَوَش چون کارِ او ضِدّ آمده‌ست
۲۲۷۰ تو خِلافَش کُن که از پیغامبران این چُنین آمد وَصیَّت در جهان
۲۲۷۱ مَشورت در کارها واجب شود تا پَشیمانی در آخِر کَم بُوَد
۲۲۷۲ حیله‌ها کردند بسیار اَنْبیا تا که گَردان شُد بَرین سنگْ آسیا
۲۲۷۳ نَفْس می‌خواهد که تا ویران کُند خَلْق را گُمراه و سَرگَردان کُند
۲۲۷۴ گفت اُمَّت مَشورت با کی کُنیم؟ اَنْبیا گفتند با عقلِ اِمام
۲۲۷۵ گفت گَر کودک دَرآیَد یا زنی کو ندارد عقل و رایِ روشنی؟
۲۲۷۶ گفت با او مشورت کُن، وانچه گفت تو خِلافِ آن کُن و در راه اُفت
۲۲۷۷ نَفْسِ خود را زَن شِناس، از زن بَتَر زان که زن جُزوی‌ست، نَفْسَت کُلِّ شَر
۲۲۷۸ مَشورت با نَفْسِ خود گَر می‌کُنی هرچه گوید، کُن خِلاف آن دَنی
۲۲۷۹ گَر نماز و روزه می‌فَرمایَدَت نَفْسْ مَکّار است، مَکْری زایَدَت
۲۲۸۰ مَشورت با نَفْسِ خویش اَنْدر فِعال هرچه گوید، عکسِ آن باشد کَمال
۲۲۸۱ بَرنیایی با وِیْ و اِسْتیزِ او رو بَرِ یاری، بگیر آمیزِ او
۲۲۸۲ عقلْ قُوَّت گیرد از عقلِ دِگَر نِیشِکَر کامل شود از نیشِکَر
۲۲۸۳ من زِ مَکْرِ نَفْس دیدم چیزها کو بَرَد از سِحْرِ خود تَمییزها
۲۲۸۴ وَعده‌ها بِدْهَد تو را تازه به دست که هزاران بار آن‌ها را شِکَست
۲۲۸۵ عُمر گَر صد سال خود مُهلَت دَهَد اوت هر روزی بَهانه‌یْ نو نَهَد
۲۲۸۶ گرم گوید وَعده‌هایِ سَرد را جادُوی مَردی بِبَندد مَرد را
۲۲۸۷ ای ضیاءُ الْحَقْ حُسامُ الدّین بیا که نَرویَد بی‌تو از شوره گیا
۲۲۸۸ از فَلَک آویخته شُد پَرده‌یی از پِیِ نِفْرینِ دلْ آزرده‌یی
۲۲۸۹ این قَضا را هم قَضا داند عِلاج عقلِ خَلْقان در قَضا گیج است گیج
۲۲۹۰ اَژدَها گشته‌ست آن مارِ سیاه آن کِه کِرمی بود، اُفتاده به راه
۲۲۹۱ اَژدَها و مار اَنْدر دستِ تو شُد عَصا، ای جانِ موسیٰ مَستِ تو
۲۲۹۲ حُکْمِ خُذْها لا تَخَفْ دادَت خدا تا به دَستَت اَژدَها گردد عَصا
۲۲۹۳ هین، یَدِ بَیْضا نِما ای پادشاه صُبحِ نو بُگْشا زِ شب‌هایِ سیاه
۲۲۹۴ دوزخی اَفْروخت در وِیْ دَم فُسون ای دَمِ تو از دَمِ دریا فُزون
۲۲۹۵ بَحْرِ مَکّار است، بِنْموده کَفی دوزخ است، از مَکْر بِنْموده تَفی
۲۲۹۶ زان نِمایَد مُختَصر در چَشمِ تو تا زَبون بینیش، جُنْبَد خشمِ تو
۲۲۹۷ هم‌چُنان که لشکرِ اَنْبوه بود مَر پَیَمبَر را به چَشمْ اندک نِمود
۲۲۹۸ تا بَریشان زد پَیَمبَر بی‌خَطَر وَرْ فُزون دیدی، از آن کردی حَذَر
۲۲۹۹ آن عِنایَت بود و اَهلِ آن بُدی اَحمَدا وَرْنه تو بَددل می‌شُدی
۲۳۰۰ کَم نِمود او را و اَصْحابِ وِرا آن جِهادِ ظاهِر و باطنْ خدا
۲۳۰۱ تا مُیَسَّر کرد یُسْریٰ را بَرو تا زِ عُسْریٰ او بِگَردانید رو
۲۳۰۲ کَم نِمودن مَر وِرا پیروز بود که حَقَش یار و طَریق‌آموز بود
۲۳۰۳ آن کِه حَق پُشتَش نباشد از ظَفَر وای اگر گُربه‌ش نِمایَد شیرِ نَر
۲۳۰۴ وای اگر صد را یکی بینَد زِ دور تا به چالِش اَنْدر آید از غُرور
۲۳۰۵ زان نِمایَد ذوالْفَقاری حَربه‌یی زان نِمایَد شیرِ نَر چون گُربه‌یی
۲۳۰۶ تا دلیر اَنْدر فُتَد اَحْمَق به جنگ وَنْدَر آرَدْشان بِدین حیلَت به چَنگ
۲۳۰۷ تا به پایِ خویش باشند آمده آن فِلیوان جانِبِ آتش کَده
۲۳۰۸ کاهْ بَرگی می‌نِمایَد تا تو زود پُف کُنی، کو را بِرانی از وجود
۲۳۰۹ هین، که آن کَهْ کوه‌ها بَرکَنده است زو جهانْ گریان و او در خنده است
۲۳۱۰ می‌نِمایَد تا به کَعْب این آبِ جو صد چو عاجْ اِبْنِ عُنُق شُد غَرقِ او
۲۳۱۱ می‌نِمایَد موجِ خونَش تَلِّ مُشک می‌نِمایَد قَعْرِ دریا خاکِ خُشک
۲۳۱۲ خُشک دید آن بَحْر را فرعونِ کور تا دَرو رانْد از سَرِ مَردیّ و زور
۲۳۱۳ چون دَرآیَد در تَکِ دریا بُوَد دیدهٔ فرعون کِی بینا بُوَد؟
۲۳۱۴ دیده بینا از لِقایِ حَق شود حَق کجا هم‌رازِ هر اَحْمَق شود؟
۲۳۱۵ قَند بینَد، خود شود زَهرِ قَتول راه بینَد، خود بُوَد آن بانگِ غول
۲۳۱۶ ای فَلَک در فِتْنهٔ آخِر زمان تیز می‌گردی، بِدِه آخِر زمان
۲۳۱۷ خَنجَرِ تیزی تو اَنْدر قَصدِ ما نیشِ زَهرآلوده‌یی در فَصْدِ ما
۲۳۱۸ ای فَلَک از رَحْمِ حَقْ آموز رَحْم بر دلِ موران مَزَن چون مارْ زَخم
۲۳۱۹ حَقِّ آن کِه چَرخهٔ چَرخِ تو را کرد گَردانْ بَر فَرازِ این سَرا
۲۳۲۰ که دگرگون گردی و رَحمَت کُنی پیش ازان که بیخِ ما را بَرکَنی
۲۳۲۱ حَقِّ آن که دایگی کردی نَخُست تا نِهالِ ما زِ آب و خاکْ رُست
۲۳۲۲ حَقِّ آن شَهْ که تو را صاف آفرید کرد چندان مَشْعله در تو پَدید
۲۳۲۳ آن چُنان مَعْمور و باقی داشتَت تا که دَهْری از اَزَل پِنْداشْتَت
۲۳۲۴ شُکر دانستیم آغازِ تو را اَنْبیا گفتند آن رازِ تو را
۲۳۲۵ آدمی دانَد که خانه حادِث است عنکبوتی نه که در وِیْ عابِث است
۲۳۲۶ پَشّه کِی دانَد که این باغ از کِی است؟ کو بهاران زاد و مرگش در دِیْ است
۲۳۲۷ کِرمْ کَنْدَر چوب زایَد سُست‌حال کِی بِدانَد چوب را وَقتِ نِهال؟
۲۳۲۸ وَرْ بِدانَد کِرم از ماهیَّتَش عقل باشد، کِرم باشد صورتَش
۲۳۲۹ عقلِ خود را می‌نِمایَد رَنگ‌ها چون پَری دور است از آن فَرسنگ‌ها
۲۳۳۰ از مَلَک بالاست، چه جایِ پَری تو مگسْ‌پَرّی به پَستی می‌پَری
۲۳۳۱ گَرچه عقلَت سویِ بالا می‌پَرَد مُرغِ تَقْلیدَت به پَستی می‌چَرَد
۲۳۳۲ عِلْمِ تَقلیدی وَبالِ جانِ ماست عاریه‌ست و ما نِشَسته کآنِ ماست
۲۳۳۳ زین خِرَد جاهِل هَمی باید شُدن دست در دیوانگی باید زدن
۲۳۳۴ هرچه بینی سودِ خود، زان می‌گُریز زَهر نوش و آبِ حیوان را بِریز
۲۳۳۵ هر کِه بِسْتایَد تو را، دُشنام دِهْ سود و سَرمایه به مُفْلِسْ وام دِهْ
۲۳۳۶ ایمِنی بُگْذار و جایِ خَوْفْ باش بُگْذر از ناموس و رُسوا باش و فاش
۲۳۳۷ آزمودم عقلِ دوراَنْدیش را بَعد ازین دیوانه سازم خویش را

دکلمه_مثنوی

3 پاسخ
  1. خواننده
    خواننده گفته:

    در ستایش #دوراندیشی (۱)

    #ایرج_شهبازی

    بر پایۀ سخنان مولانا، می‌توان تقسیم‌بندی جالبی از انواع گوناگون انسان‌ها، در مواجهه با مسألۀ «عاقبت‌اندیشی» مطرح کرد. مولانا در دو قطعۀ مهم از فیه ما فیه، خود به این‌گونه تقسیم‌بندی‌ها اشاره کرده است. او در قطعۀ زیر انسان‌ها را به چهار گروه تقسیم کرده است: ۱) آخِربینان، ۲) اول‌بینان، ۳) عارفانِ کامل و ۴) جاهلان غافل:

    «بعضی اول‌نگرند و بعضی آخرنگرند. اینها که آخرنگرند، عزیزند و بزرگ‌اند؛ زیرا نظرشان بر عاقبت است و آخرت و آنها که به اوّل نظر می‌کنند، ایشان خاص‌ترند؛ می‌گویند: «چه حاجت است که به آخر نظر کنیم؟ چون گندم کِشته‌اند در اول، جو نخواهد رُستن در آخر و آن را که جو کِشته‌اند، گندم نخواهد رُستن»؛ پس نظرشان به اوّل است و قومی دیگر خاص‌ترند که نه به اوّل نظر می‌کنند و نه به آخر و ایشان را اول و آخر یاد نمی‌آید؛ غرق‌اند در حق و قومی دیگرند که ایشان غرق‌اند در دنیا، به اول و آخر نمی‌نگرند از غایت غفلت. ایشان علف دوزخ‌اند (فیه ما فیه، ص ۱۰۵).

    در قطعه‌ای دیگر، مولانا انسان‌ها را از این حیث، چنین تقسیم‌بندی می‌کند: ۱) زاهدان، ۲) اهلِ دنیا، ۳) عارفان، ۴) انسان‌های متوسط که آخربین‌اند و ۵) آخوربینان:

    «زاهد آن است که آخر بیند و اهل دنیا آخُر بینند، اما آنها که اخص‌اند و عارف‌اند، نه آخر بینند و نه آخُر، ایشان را نظر بر اول افتاده است و آغاز هر کار را می‌دانند؛ همچنان که دانایی گندم بکارد، داند که گندم خواهد رُستن، آخر از اول آخر را دید و همچنان جو و برنج و غیره، چون اول را دید، او را نظر در آخر نیست؛ آخر در اول (بر او) معلوم شده است. ایشان نادرند و اینها متوسط که آخر را می‌بینند و اینها که در آخُرند، اینها اَنعام‌اند» (فیه ما فیه، ص ۲۰)

    به نظر می‌رسد که بر اساس دو قطعۀ بالا و نیز بر پایۀ دیگر سخنان مولانا می‌توان پنج گروه از انسان‌ها را در مواجهه با مسألۀ «عاقبت‌اندیشی» از هم بازشناخت:

    ۱) جاهلان: جاهلان در برابر این مسأله دو نوع ویژگی دارند: آخوربینی و چسبیدن به لذاتِ نقد و ۲) دریافتنِ حقیقت در پایان امور، آنگاه که کار از کار گذشته است. انسان‌های آخوربین همیشه به آغازِ امور نگاه می‌کنند و دوراندیش نیستند. آنها معمولاً به پایانِ امور و نتایج و توابع و لوازم آنها توجهی ندارند و به طور کامل در کاری که انجام می‌دهند، غرق می‌شوند و نمی‌توانند گاهی به مسافتی دورتر نگاهی بیاندازند و از درستیِ مسیر و هدف آگاهی پیدا کنند. این قبیل افراد ممکن است در کوتاه‌مدت پیروزی‌هایی به دست بیاورند و از فرایندِ کارها اندک لذتی بیابند، اما دیر یا زود متوجه خرابیِ امورِ خود می‌شوند و از آنها دست برمی‌دارند.

    ۲) عاقلان: عاقلان، با بهره گرفتن از نیروی عقل و تخیل خود، همواره به پایانِ امور توجه می‌کنند و بدون ترس و نگرانی، زندگانیِ خوبی را برای خود می‌سازند. انسان‌های آخِربین همواره به پایانِ امور نگاه می‌کنند و اجازه نمی‌دهند غرق شدن در فرایندِ کار و لذت بردن از شروعِ آن، آنها را از نتایج آن غافل کند. به نظرِ مولانا انسان‌های آخِربین در نهایت به نیک‌بختی و شادمانی دست می‌یابند. انسان‌های دوراندیش پيش از هر كاری نقشۀ كامل آن را در ذهن خود به وجود می‌آورند. خانه‌ای كه در بيرون می‌بينيم، پيش از اين وجود عينی بيرونی، در ذهن يک مهندسِ دانا وجودی ذهنی داشته است و بدون آن وجود ذهنی، هيچگاه اين وجود عينی پديد نمی‌آمد. به همین منوال انسان‌های دانا برای همۀ زندگی خود چنين می‌كنند و از آغاز می‌دانند كه هدف و مسير زندگی‌شان چيست؛ ازاين‌رو با آرامش به پيشواز آينده‌ می‌روند (مثنوی، د ۲/ ۹۷۳ – ۹۷۰ و د ۳/ ۳۷۴۷ – ۳۷۴۱).

    ۳) زاهدان: زاهدان دوراندیش‌اند و به لذات دنیایی قانع نمی‌شوند و برای هدفِ دوردستی مانند زندگی اخروی کوشش می‌کنند، اما عاقبت‌اندیشی آنها شکلی بیمارگونه دارد و باعث اندوه و ترشرویی و تندخویی‌شان می‌شود. از سوی ديگر عارفان ايمان دارند كه هر چه بكارند، همان را درو می‌كنند، ولی زاهدانِ نسيه‌انديش چنين نيستند و همین باعث اندوه آنها می‌شود (مثنوی، د ۵/ ۴۰۷۰ – ۴۰۶۵).

    ۴) عاشقان: اگرچه دوراندیشی از ویژگی‌های عاقلان است و فضیلتی بزرگ به شمار می‌آید، اما از نظر مولانا عقل منزلِ پایانی بشر نیست و شخص باید بکوشد که به مقام عاشقی برسد. همۀ این سخنان در عالم عشق دیگرگونه می‌شوند. در عالم عشق سخنی از دوراندیشی نیست و شخصِ عاشق آتش در خرمن هر نوع حسابگری می‌زند و از جمله، عاقبت‌اندیشی را نیز به کناری می‌نهد (برای نمونه. نگاه کنید به کلیات شمس، چاپ استاد فروزانفر، غزل ۱۵۵ و غزل ۹۲۸).

    ۵) عارفان: عارفان، بسته به سطح عرفانی خود، در برابر این مسأله به دو گروه تقسیم می‌شوند:
    در ستایش #دوراندیشی (۲)

    #ایرج_شهبازی

    ۵-۱) اول‌بینان: اینها عارفانی‌اند که از آغاز می‌توانند تا پایان را حدس بزنند و با شهودِ عرفانیِ خود، پایان امور را از همان آغاز می‌بینند. اول‌بينان كساني هستند كه آن قدر دانا و زيرک‌اند كه به اول هركاري نگاه مي كنند، مي توانند تا آخر آن را حدس بزنند؛ چراكه رابطة اكنون و آينده رابطه اي تكويني و ذاتي است و نه دلبخواهي و قراردادي (مثنوی، د ۳/ ۳۳۷۳ و ۳۳۷۲ و د ۴/ بیت ۳۷۴).

    ۵-۲) فرازمانیان: یعنی عارفانی که به چنان اوجی از عرفان رسیده‌اند که گام در فراسوی زمان نهاده‌اند و از آغاز و پایان گذشته‌اند: «ألصُّوفِى إبْنُ الْوَقْتِ و اِبن دست از دامنِ پدر باز ندارد و أبِ مُشْفِقِ صوفى كه وقت است، او را به نگرش به فردا مُحتاج نگردانَد، چندانش مُسْتَغْرَق دارد در گلزارِ سَريعُ الْحِسَابىِ خويش نه چون عوام، منتظرِ مُسْتَقْبَل نباشد، نهرى باشد نه دهرى كه «لا صَباحَ عِنْدَ اللهِ وَ لا مَساءَ»، ماضى و مستقبل و ازل و ابد آنجا نباشد، آدم سابق و دَجّال مَسْبوق نباشد كه اين رُسوم در خطّة عقلِ جُزوى است و روحِ حيوانى، در عالَمِ لامكان و لا زمان اين رسوم نباشد؛ پس او ابنِ وقتى است كه لا يُفْهَمُ مِنْهُ إلّا نَفْىُ تَفْرِقَهِ الْأزْمِنَهِ» چنانكه از اللَّهُ واحِدٌ فهم شود نَفْىِ دوى، نه حقيقتِ واحدى‏» ‏(مثنوی، د ۶/ ص ۴۲۷).

    غالب سخنان مولانا در دیوان شمس، دربارۀ بی‌توجهی عارفان به زمان و فراغت آنها از اول‌نگری و پایان‌بینی است و غالب سخنان او در مثنوی معنوی در دفاع از «دوراندیشیِ عاقلانه و اول‌نگریِ عارفانه» است. اکنون که دانستیم از نظر مولانا، انسان‌ها در مواجهه با مسألۀ «آخربینی و آخور‌بینی» به پنج گروه تقسیم می‌شوند، لازم است یادآوری کنیم که مباحث مربوط به عارفان و عاشقان، در اینجا مورد توجه ما نیست. اگر کسی حقیقتاً خواهان آن قبیل مقامات بلند باشد، خود با کششِ باطنی، به سوی آنها خواهد شتافت و راهِ خود را خواهد یافت. آن بخش از سخنان مولانا که برای ایرانیان زمانۀ ما اهمیت فراوانی دارد، دعوت او به «دوراندیشی و پایان‌نگری» است؛ زیراکه بسیاری از افراد زمانۀ ما، به نام «حاضر بودن در لحظه» و «دم غنیمت شمردن» چنان در لذاتِ آنی غرق می‌شوند که آینده‌نگری و دوراندیشی را به طور کامل به کناری می‌گذارند و به خود و جامعۀ خویش آسیب می‌زنند. آری نیاز جامعۀ ما دوراندیشی و عاقبت‌نگری و پرهیز از دم غنیمت شمردنِ بی‌خبرانه است (برای نمونه. نگاه کنید به مثنوی، دفتر ۴/ ۱۶۲۱ – ۱۶۱۸ ؛ د ۴/ ۵۳۰ – ۵۲۲ ؛ د ۱/ ۲۲۵۴ – ۲۲۵۳ ؛ د ۳/ ۱۷۵۴ – ۱۷۴۶؛ د ۴/ ۳۴۰۳ – ۳۳۷۷).

    #مولانا

    پاسخ

تعقیب

  1. […] با عقل و عقلانیت در ستیز و انکار بوده. شاهد هم می آورند: آزمودم عقل دوراندیش را بعد ازان دیوانه سازم خویش را یا زین خِرَدها مرده می باید شدن دست در دیوانگی باید […]

  2. […]  این مضمون را مولانا در مثنوی معنوی (دفتر دوّم بخش ۵۴ ابیات ۲۳۲۶ – ۲۳۲۸) به زیبایی به نظم […]

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *