مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۶۱ – وَصیَّت کردنِ پیغامبر عَلَیْهِ السَّلام مَر آن بیمار را و دُعا آموزانیدَنَش
۲۵۵۷ | گفت پیغامبر مَر آن بیمار را | این بِگو کِی سَهْلکُن دشوار را | |
۲۵۵۸ | آتِنا فی دارِ دُنْیانا حَسَن | آتِنا فی دارِ عُقْبانا حَسَن | |
۲۵۵۹ | راه را بر ما چو بُسْتان کُن لَطیف | مَنْزِلِ ما خود تو باشی ای شَریف | |
۲۵۶۰ | مؤمنان در حَشْر گویند ای مَلَک | نی که دوزخ بود راهِ مُشترک؟ | |
۲۵۶۱ | مؤمن و کافِر بَرو یابَد گُذار | ما نَدیدیم اَنْدَرین رَهْ دود و نار | |
۲۵۶۲ | نَکْ بهشت و بارگاهِ ایمِنی | پس کجا بود آن گُذَرگاهِ دَنی؟ | |
۲۵۶۳ | پس مَلَک گوید که آن روضهیْ خُضَر | که فُلان جا دیدهاید اَنْدَر گُذَر | |
۲۵۶۴ | دوزخ آن بود و سیاسَتْگاهِ سخت | بر شما شُد باغ و بُسْتان و درخت | |
۲۵۶۵ | چون شما این نَفْسِ دوزخخوی را | آتشیِّ گَبْرِ فِتْنهجوی را | |
۲۵۶۶ | جَهْدها کردید و او شُد پُر صَفا | نار را کُشتید از بَهرِ خدا | |
۲۵۶۷ | آتشِ شَهْوت که شُعله میزدی | سَبزهٔ تَقْویٰ شُد و نورِ هُدی | |
۲۵۶۸ | آتشِ خشم از شما هم حِلْم شُد | ظُلْمَتِ جَهْل از شما هم عِلْم شُد | |
۲۵۶۹ | آتشِ حِرص از شما ایثار شُد | وان حَسَد چون خار بُد، گُلْزار شُد | |
۲۵۷۰ | چون شما این جُمله آتشهایِ خویش | بَهرِ حَق کُشتید جُمله پیشْ پیش | |
۲۵۷۱ | نَفْسِ ناری را چو باغی ساختید | اَنْدَرو تُخمِ وَفا اَنْداختید | |
۲۵۷۲ | بُلبُلانِ ذِکْر و تَسبیح اَنْدَرو | خوشْ سَرایان در چَمَن بر طَرْفِ جو | |
۲۵۷۳ | داعیِ حَق را اِجابَت کردهاید | در جَحیمِ نَفْس آب آوردهاید | |
۲۵۷۴ | دوزخِ ما نیز در حَقِّ شما | سَبزه گشت و گُلْشَن و برگ و نَوا | |
۲۵۷۵ | چیست اِحْسان را مُکافات ای پسر؟ | لُطْف و اِحْسان و ثَوابِ مُعْتَبَر | |
۲۵۷۶ | نی شما گفتید ما قُربانیایم؟ | پیشِ اوصافِ بَقا ما فانیایم؟ | |
۲۵۷۷ | ما اگر قَلّاش و گَر دیوانهایم | مَستِ آن ساقیِّ و آن پیمانهایم | |
۲۵۷۸ | بر خَط و فَرمانِ او سَر مینَهیم | جانِ شیرین را گِروگان میدَهیم | |
۲۵۷۹ | تا خیالِ دوست در اسرارِ ماست | چاکَریّ و جانْ سِپاری کارِ ماست | |
۲۵۸۰ | هر کجا شمعِ بَلا اَفْروختَند | صد هزاران جانِ عاشق سوختَند | |
۲۵۸۱ | عاشقانی کَزْ دَرونِ خانهاَند | شمعِ رویِ یار را پَروانهاَند | |
۲۵۸۲ | ای دل آنجا رو که با تو روشناَند | وَزْ بَلاها مَر تو را چون جوشَناَند | |
۲۵۸۳ | بر جنایاتَت مُواسا میکُنند | در میانِ جانْ تو را جا میکُنند | |
۲۵۸۴ | زان میان جانِ تو را جا میکُنند | تا تو را پُر باده چون جامی کُنند | |
۲۵۸۵ | در میانِ جانِ ایشانْ خانه گیر | در فَلَک خانه کُن ای بَدْرِ مُنیر | |
۲۵۸۶ | چون عُطارِدْ دفترِ دل وا کُنند | تا که بر تو سِرّها پیدا کُنند | |
۲۵۸۷ | پیشِ خویشان باش چون آوارهیی | بر مَهِ کامل زَنْ اَرْ مَهْ پارهیی | |
۲۵۸۸ | جُزو را از کُلِّ خود پَرهیز چیست؟ | با مُخالِف این همه آمیز چیست؟ | |
۲۵۸۹ | جِنْس را بین نوع گشته در رَوِش | غَیْبها بین، عَیْنْ گشته در رَهِش | |
۲۵۹۰ | تا چو زن عِشوه خَری ای بیخِرَد | از دروغ و عِشوه کِی یابی مَدَد؟ | |
۲۵۹۱ | چاپْلوس و لَفْظِ شیرین و فَریب | میسِتانی، مینَهی چون زَن به جیب | |
۲۵۹۲ | مَر تو را دُشنام و سیلیِّ شَهان | بهتر آید از ثَنایِ گُم رَهان | |
۲۵۹۳ | صَفْعِ شاهان خور، مَخور شَهْدِ خَسان | تا کسی گردی زِ اِقْبالِ کَسان | |
۲۵۹۴ | زانْک ازیشان خِلْعَت و دولَت رَسَد | در پَناهِ روحْ جان گردد جَسَد | |
۲۵۹۵ | هر کجا بینی برهنه و ْبینَوا | دان که او بُگْریختهست از اوسْتا | |
۲۵۹۶ | تا چُنان گردد که میخواهد دِلَش | آن دلِ کورِ بَدِ بیحاصِلَش | |
۲۵۹۷ | گَر چُنان گشتی که اُستا خواستی | خویش را و خویش را آراستی | |
۲۵۹۸ | هر کِه از اُستا گُریزد در جهان | او زِ دولت میگُریزد این بِدان | |
۲۵۹۹ | پیشهیی آموختی در کَسبِ تَن | چَنگ اَنْدَر پیشهٔ دینی بِزَن | |
۲۶۰۰ | در جهانْ پوشیده گشتیّ و غَنی | چون بُرون آیی از اینجا، چون کُنی؟ | |
۲۶۰۱ | پیشهیی آموز کَنْدَر آخِرَت | اَنْدَر آید دَخْلِ کَسْبِ مَغْفِرَت | |
۲۶۰۲ | آن جهان شهریست پُر بازار و کَسْب | تا نَپِنْداری که کَسْب اینجاست حَسْب | |
۲۶۰۳ | حَق تَعالیٰ گفت کین کَسْبِ جهان | پیشِ آن کَسْب است لَعْبِ کودکان | |
۲۶۰۴ | هَمچو آن طِفْلی که بر طِفْلی تَنَد | شکلِ صُحبَتکُن مِساسی میکُند | |
۲۶۰۵ | کودکان سازَند در بازی دُکان | سود نَبْوَد جُز که تَعبیرِ زمان | |
۲۶۰۶ | شب شود، در خانه آید گُرسَنه | کودکان رفته، بِمانْده یک تَنه | |
۲۶۰۷ | این جهان بازیگَه است و مرگْ شب | بازگردی کیسه خالی پُر تَعَب | |
۲۶۰۸ | کَسْبِ دینْ عشق است و جَذْبِ اَنْدَرون | قابِلیَّت نورِ حَق را ای حَرون | |
۲۶۰۹ | کَسْبِ فانی خواهَدَت این نَفْسِ خَس | چند کَسْبِ خَس کُنی؟ بُگْذار، بَس | |
۲۶۱۰ | نَفْسِ خَسْ گَر جویَدَت کَسْبِ شَریف | حیله و مَکْری بُوَد آن را رَدیف |
دکلمه_مثنوی
مسألۀ رفاهِ مؤمنان
#ایرج_شهبازی
يكی از آسيبهای جدی در آموزشهای دینی، در جامعۀ ما، نگاه نادرستی است كه به مسألۀ «رفاه و آسايش مؤمنان» وجود دارد. يكي از بيت الغزلهای تبليغاتِ دينیِ ما اين است كه دنيا با مؤمنان سر ناسازگاري دارد و بلكه خودِ خدا هم برای مؤمنان در اين دنيا عذابها و رنجهای اجتنابناپذيری را تدارك ديده است و به اين ترتيب هركه بخواهد گام در راه ايمان بگذارد، بايد خود را برای انواع ناكامیها و رنجها آماده سازد. اين قانون كه در قالب جملات معروفی مانند «ألْبَلاءُ لِلْوِلاءِ» و «هركه در اين بزم مقرّبتر است // جام بلا بيشترش میدهند»، بيان میشود، عميقاً در ذهن و انديشۀ مؤمنان ريشه دوانيده و خودبهخود آنها را آمادۀ يك زندگیِ آكنده از رنج و تهي از آسايش میسازد. چنين تلقیای از ايمان و دنيا و خدا سبب میشود كه انسان به نتيجۀ كارهای خوب و اعمال صالح خود بیاعتماد شود و علیرغم همۀ خيرخواهیها و نيكوكاریهايش، هر لحظه چشمانتظار رنجهای ناخوانده و دردهای نامنتظر باشد و اين درست بر خلاف سنتهای الهی و قوانين حاكم بر هستی است.
اگر ايمان به معنای پالودن جان و تن از رذائلی مانند بخل و کینه و نفرت و خشم و حرص و حسادت و طمع و خودخواهی و غرور و تکبر و دروغ، و آراستن خود به فضائلی از قبیل صداقت و فروتنی و قناعت و دیگرخواهی و امانتداری و خوشقولی و مهرورزی و نظایر آنهاست، چرا شخص مؤمن با وجود اين همه ویژگیهای عالی، باید از زندگی همراه با آرامش و آسايش برخوردار نباشد؟ به نظر میرسد كه قرآن كريم هم اين نظريه را قبول ندارد و به نظر اين كتاب شريف تلاش و كوششِ خالصانۀ مؤمنان و مجاهدان حتماً بركتهاي آسمانی و زمينی را بر آنان فرود میآورد: «اگر مردم شهرها ايمان آورده و به تقوا گراييده بودند، قطعاً بركاتی از آسمان و زمين بر ايشان میگشوديم» (قرآن كريم، اعراف/ ۹۶) و در قرآن، پرهيزگاری سبب دستيابی به نيروی تشخيص (انفال/ ۲۹)، روزی گرفتن از جايی كه گمان نمیرود و راه بيرون رفتن از مشكلات (طلاق/ ۲) دانسته شده است و اين همه درست خلاف طرز تفكری است كه در جامعۀ ما وجود دارد. نگاه درست به اين مسأله سبب میشود كه مؤمنان به نتايج تلاشها و مجاهدتهاي خود در همين دنيا اعتماد داشته باشند و با آرامش و طمأنينه كارهای نيكو را انجام دهند و اخلاق نيكو را در خود ژرفا بخشند، اما تصور نادرست از اين مسأله باعث میشود كه به قول استاد بزرگ، برتراند راسل (به نقل از استاد مطهری، در علل گرايش به ماديگري، صص ۲۱۹- ۲۱۸)، تفکرِ دینی لزوماً همراه با احساس بدبختی باشد؛ زیراکه مؤمنان براي خوشبختی در آخرت، به ناچار باید بدبختیِ دنيا را تحمل كنند و در صورت خوشبختی در دنيا، در آخرت بدبخت شوند و به اين ترتيب شخص مؤمن همواره باید بین یکی از این دو بدبختی سرگردان باشد؛ بدبختی در دنیا، یا بدبختی در آخرت.
مولانا در مثنوی، داستان زیبایی را آورده است که به خوبی این مسألۀ مهم را بازمیگوید؛ یکی از یاران پیامبر اسلام بیمار میشود. پیامبر به عیادت او میرود و با چشمِ غیببینِ خود، درمییابد که بیماری او به سببِ دعای نادرستی است که بر زبانش جاری شده است. آن مرد، با یاری گرفتن از همتِ پیامبر، به درون خود فرومیرود و یادش میآید که او همواره از خدا میخواسته است که در این دنیا بر او سخت بگیرد، تا در دنیای دیگر در راحتی و آسایش باشد. درواقع اين مرد نمايندۀ كسانی است كه بين خوشبختی ِ دنيا و خوشبختی ِ آخرت تضاد و تناقضی میيابند و بر آنند كه برای دستيابی به يكی از آنها، بايد لزوماً ديگری را از دست داد و پيامبر به او میآموزد كه سعادت دنيا و آخرت را با هم بخواهد و از اين تصور كودكانه كه خدا آن قدر بخيل و فرومايه است كه يا بايد دنيا را از او خواست، يا آخرت را، دست بردارد (مثنوی، دفتر دوم، از بیت ۲۴۵۶ تا بیت ۲۴۷۷ و از بیت ۲۵۵۱ تا بیت ۲۵۵۳).
بنابراین میتوان گفت که ایمان راستین آن است که دنیای ما را زیباتر کند، روابطِ انسانیِ ما را بهبود بخشد، رفاه و راحتیِ ما را تأمین کند و مناسبات ما با طبیعت و جامعه را به نیکی تنظیم کند. شخص مدعیِ ایمان اگر در همین دنیا زندگی خوب و خوش و معناداری نداشته باشد، روشن است که از ایمان راستین بیبهره است. زندگی و مرگ و دنیا و آخرت دو روی یک سکهاند. محال است کسی در این دنیا از آرامش و آسایش بیبهره باشد و مرگِ خوش و آخرتِ خوبی داشته باشد. به قول خواجۀ شیراز:
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد
کسی که سیبِ زنخدانِ شاهدی نگزید
#نسبت_دنیا_و_آخرت
#آسیبشناسی_آموزشهای_دینی
#مکافات_عمل
از ما که گذشت انشاءالله برای بقیه خوشبختی در دنیا و آخرت از درگاهش طلب می کنیم و برای خودمان این چند صباح باقی مانده را.
یا رب نظر تو برنگردد