مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۶۲ – بیدار کردنِ اِبْلیس معاویه را که خیز وَقتِ نماز است

 

۲۶۱۱ در خَبَر آمد که خالِ مؤمنان خُفته بُد در قَصرْ بر بِستَر سِتان
۲۶۱۲ قَصر را از اَنْدَرون دَر بسته بود کَزْ زیارت‌هایِ مَردم خسته بود
۲۶۱۳ ناگهان مَردی وِرا بیدار کرد چَشم چون بُگْشاد، پنَهان گشت مَرد
۲۶۱۴ گفت اَنْدَر قَصر کَس را رَهْ نبود کیست کین گُستاخی و جرات نِمود؟
۲۶۱۵ گِرْد بَرگشت و طَلَب کرد آن زمان تا بِیابَد زان نَهان گشته نِشان
۲۶۱۶ او پَسِ دَر مُدْبِری را دید کو در پَسِ پَرده نَهان می‌کرد رو
۲۶۱۷ گفت هِی تو کیستی؟ نامِ تو چیست؟ گفت نامَم فاش، اِبْلیسِ شَقی‌ست
۲۶۱۸ گفت بیدارم چرا کردی به جِد؟ راست گو با من، مگو بَر عَکس و ضِد

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *