مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۶۹ – باز تَقْریرِ اِبْلیسْ تَلْبیسِ خود را

 

۲۷۲۲ گفت هر مَردی که باشد بَدگُمان نَشْنَود او راست را با صد نِشان
۲۷۲۳ هر درونی که خیال‌اَنْدیش شُد چون دلیل آری، خیالَش بیش شُد
۲۷۲۴ چون سُخَن در وِیْ رَوَد، عِلَّت شود تیغِ غازی دُزد را آلَت شود
۲۷۲۵ پس جوابِ او سُکوت است و سُکون هست با اَبْلَه سُخَن گفتن جُنون
۲۷۲۶ تو زِ من با حَق چه نالی ای سَلیم تو بِنال از شَرِّ آن نَفْسِ لَئیم
۲۷۲۷ تو خوری حَلْوا، تو را دُنْبَل شود تَب بگیرد، طَبْعِ تو مُخْتَل شود
۲۷۲۸ بی‌گُنَه لَعْنَت کُنی اِبْلیس را چون نَبینی از خود آن تَلْبیس را
۲۷۲۹ نیست از اِبْلیس، از توست ای غَوی که چو روبَهْ سویِ دُنْبه می‌رَوی
۲۷۳۰ چون که در سَبزه بِبینی دُنْبه‌را دام باشد، این ندانی تو چرا؟
۲۷۳۱ زان ندانی کِتْ زِ دانش دور کرد مَیْلِ دُنْبه چَشم و عَقلَت کور کرد
۲۷۳۲ حُبُّکَ الْاشْیاءَ یُعْمیکَ یُصِمْ نَفْسُکَ السَّوْدا جَنَتْ لا تَخْتَصِمْ
۲۷۳۳ تو گُنَه بر من مَنِه، کَژْ مَژْ مَبین من زِ بَد بیزارم و از حِرص و کین
۲۷۳۴ من بَدی کردم، پَشیمانم هنوز اِنْتِظارَم تا شَبَم آید به روز
۲۷۳۵ مُتَّهَم گشتم میانِ خَلْقْ من فِعْلِ خود بر من نَهَد هر مَرد و زن
۲۷۳۶ گُرگِ بیچاره اگَرچه گُرسَنه‌ست مُتَّهَم باشد که او در طَنْطَنه‌ست
۲۷۳۷ از ضَعیفی چون نَتوانَد راه رفت خَلْق گوید تُخْمه است از لوتِ زَفت

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *