مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸۳ – شَرحِ فایدهٔ حِکایَتِ آن شَخْصِ شُتُر جوینده

 

۲۹۸۱ اُشتُری گُم کرده‌یی ای مُعْتَمَد هر کسی زُاشْتُر نِشانَت می‌دَهَد
۲۹۸۲ تو نمی‌دانی که آن اُشتُر کجاست لیک دانی کین نِشانی‌ها خَطاست
۲۹۸۳ وان کِه اُشتُر گُم نکرد او از مِری هَمچو آن گُم کرده جویَد اُشتُری
۲۹۸۴ که بلی، من هم شُتُر گُم کرده‌ام هر کِه یابَد، اُجرَتَش آورده‌ام
۲۹۸۵ تا در اُشتُر با تو اَنْبازی کُند بَهرِ طَمْعِ اُشتُر این بازی کُند
۲۹۸۶ او نِشانِ کَژْ بِنَشْناسَد زِ راست لیک گُفتَت آن مُقَلِّد را عَصاست
۲۹۸۷ هرچه را گویی خَطا بود آن نِشان او به تَقلیدِ تو می‌گوید همان
۲۹۸۸ چون نِشانِ راست گویند و شَبیه پس یَقین گردد تو را لا رَیْبَ فیه
۲۹۸۹ آن شِفایِ جانِ رَنْجورت شود رنگِ روی و صِحَّت و زورَت شود
۲۹۹۰ چَشمِ تو روشن شود، پایَت دَوان جسمِ تو جان گردد و جانَت رَوان
۲۹۹۱ پس بگویی راست گفتی ای اَمین این نِشانی‌ها بَلاغ آمد مُبین
۲۹۹۲ فیهِ آیاتٌ ثِقاتٌ بَیِّنات این بَراتی باشد و قَدْرِ نَجات
۲۹۹۳ این نِشانْ چون داد، گویی پیش رو وَقتِ آهنگ است، پیش‌آهنگ شو
۲۹۹۴ پیرویِّ تو کُنم ای راست‌گو بوی بُردی زُاشْتُرم، بِنْما که کو؟
۲۹۹۵ پیشِ آن‌کَس که نه صاحِب اُشتُری‌ست کو دَرین جُستِ شُتر بَهرِ مِری‌ست
۲۹۹۶ زین نِشانِ راست نَفْزودَش یَقین جُز زِ عَکسِ ناقه جویِ راستین
۲۹۹۷ بوی بُرد از جِدّ و گرمی‌هایِ او که گِزافه نیست این هَیْهایِ او
۲۹۹۸ اَنْدَرین اُشتُر نبودش حَق، ولی اُشتُری گُم کرده است او هم، بلی
۲۹۹۹ طَمْعِ ناقه‌یْ غیرْ روپوشَش شُده آنچ ازو گُم شُد، فراموشش شُده
۳۰۰۰ هر کجا او می‌دَوَد، این می‌دَوَد از طَمَعْ هم‌دَردِ صاحِب می‌شود
۳۰۰۱ کاذِبی با صادقی چون شُد رَوان آن دروغش راستی شُد ناگهان
۳۰۰۲ اَنْدَر آن صَحرا که آن اُشتُر شِتافت اُشتُرِ خود نیز آن دیگر بِیافت
۳۰۰۳ چون بِدیدَش، یاد آوَرْد آنِ خویش بی‌طَمَع شُد زُاشْتُرِ آن یار و خویش
۳۰۰۴ آن مُقَلِّد شُد مُحَقِّق چون بِدید اُشتُرِ خود را که آن‌جا می‌چَرید
۳۰۰۵ او طَلَب‌کارِ شُتُر آن لحظه گشت می‌نَجُستَش تا ندید او را به دشت
۳۰۰۶ بَعد ازان تنهارَوی آغاز کرد چَشمْ سویِ ناقهٔ خود باز کرد
۳۰۰۷ گفت آن صادق مرا بُگْذاشتی تا به اکنونْ پاسِ من می‌داشتی
۳۰۰۸ گفت تا اکنون فُسوسی بوده‌ام وَزْ طَمَع در چاپلوسی بوده‌ام
۳۰۰۹ این زمان هم‌دَردِ تو گشتم که من در طَلَب از تو جُدا گشتم به تَن
۳۰۱۰ از تو می‌دُزدیدَمی وَصْفِ شُتُر جانِ من دید آنِ خود، شُد چَشمْ‌پُر
۳۰۱۱ تا نیابیدم، نبودم طالِبَش مِسْ کنون مغلوب شُد، زَر غالِبَش
۳۰۱۲ سَیِّئاتَم شُد همه طاعات، شُکر هَزْل شُد فانیّ و جِدّ اِثْبات، شُکر
۳۰۱۳ سَیِّئاتَم چون وَسیلَت شُد به حَق پس مَزَن بر سَیِّئاتَم هیچ دَق
۳۰۱۴ مَر تو را صِدْقِ تو طالِب کرده بود مَر مرا جِدّ و طَلَب صِدْقی گُشود
۳۰۱۵ صِدْقِ تو آوَرْد در جُستن تو را جُستَنَم آوَرْد در صِدْقی مرا
۳۰۱۶ تُخمِ دولت در زمین می‌کاشتم سُخْره و بیگار می‌پِنْداشتم
۳۰۱۷ آن نَبُد بیگار، کَسْبی بود چُست هر یکی دانه که کِشْتَم، صد بِرُست
۳۰۱۸ دُزدْ سویِ خانه‌یی شُد زیرْ دست چون دَرآمَد، دید کان خانه‌یْ خود است
۳۰۱۹ گرم باش ای سَر تا گرمی رَسَد با دُرُشتی ساز تا نَرمی رَسَد
۳۰۲۰ آن دو اُشتُر نیست، آن یک اُشتُر است تَنگ آمد لَفْظ، مَعنی بَسْ پُر است
۳۰۲۱ لَفْظ در مَعنی همیشه نارَسان زان پَیَمبَر گفت قَد کَلَّ لِسان
۳۰۲۲ نُطقْ اُسْطُرلاب باشد در حساب چه قَدَر داند زِ چَرخ و آفتاب؟
۳۰۲۳ خاصه چَرخی کین فَلَک زو پَرّه‌یی‌ست آفتاب از آفتابش ذَرّه‌یی‌ست

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *