مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۸۷ – بیانِ حالِ خودپَرَستان و ناشُکران در نِعْمَتِ وجودِ اَنْبیا و اَوْلیا عَلَیْهِمُ السَّلام

 

۳۰۶۷ هر کِه زایشان گفت از عَیْب و گناه وَزْ دلِ چون سنگ، وَزْ جانِ سیاه
۳۰۶۸ وَزْ سَبُک‌داریِّ فَرمان‌هایِ او وَزْ فَراقَت از غَمِ فردایِ او
۳۰۶۹ وَزْ هَوَس، وَزْ عشقِ این دنیایِ دون چون زنانْ مَر نَفَس را بودن زَبون
۳۰۷۰ وان فَرار از نکته‌هایِ ناصِحان وان رَمیدن از لِقایِ صالِحان
۳۰۷۱ با دل و با اَهْلِ دلْ بیگانگی با شَهانْ تَزویر و روبَهْ‌شانگی
۳۰۷۲ سیر چَشمان را گدا پِنْداشتن از حَسَدْشان خُفْیه دشمن داشتن
۳۰۷۳ گَر پَذیرد چیز، تو گویی گداست وَرْنه، گویی زَرْق و مَکْر است و دَغاست
۳۰۷۴ گَر دَرآمیزَد، تو گویی طامِع است وَرْنه، گویی در تکَبُّر مولَع است
۳۰۷۵ یا مُنافق‌وار عُذْر آری که من مانده‌ام در نَفْقهٔ فرزند و زَن
۳۰۷۶ نه مرا پَروایِ سَر خاریدن است نه مرا پَروایِ دینْ وَرْزیدن است
۳۰۷۷ ای فُلان ما را به هِمَّت یاد دار تا شَویم از اَوْلیا پایانِ کار
۳۰۷۸ این سُخَن نی هم زِ دَرد و سوز گفت خوابْناکی هَرْزه گفت و باز خُفت
۳۰۷۹ هیچ چاره نیست از قوتِ عِیال از بُنِ دندان کُنم کَسْبِ حَلال
۳۰۸۰ چه حَلال ای گشته از اَهْلِ ضَلال؟ غَیرِ خونِ تو نمی‌بینم حَلال
۳۰۸۱ از خدا چاره‌سْتَش و از قوتْ نی چاره‌ش است از دین و از طاغوت نی
۳۰۸۲ ای کِه صَبرت نیست از دنیایِ دون صَبر چون داری زِ نِعْمَ الْماهِدون؟
۳۰۸۳ ای کِه صَبرت نیست از ناز و نَعیم صَبر چون داری از اَللهِ کَریم؟
۳۰۸۴ ای کِه صَبرت نیست از پاک و پَلید صَبر چون داری ازان کین آفرید؟
۳۰۸۵ کو خلیلی کو بُرون آمد زِ غار گفت هٰذا رَبِّ، هان کو کِردگار؟
۳۰۸۶ من نخواهم در دو عالَم بِنْگَریست تا نبینم این دو مَجْلِس آنِ کیست
۳۰۸۷ بی‌تَماشایِ صِفَت‌هایِ خدا گَر خورَم نان، در گِلو مانَد مرا
۳۰۸۸ چون گُوارَد لُقْمه بی‌دیدارِ او؟ بی‌تَماشایِ گُل و گُلْزارِ او؟
۳۰۸۹ جُز بر اومیدِ خدا زین آب و خَور کی خورَد یک لحظه غیرِ گاو و خَر؟
۳۰۹۰ آن کِه کَآلْاَنْعامْ بُد بَل هُم اَضَلّ گَرچه پُر مَکْر است آن گَنده‌بَغَل
۳۰۹۱ مَکْرِ او سَرزیر و او سَرزیر شُد روزگارک بُرد و روزَش دیر شُد
۳۰۹۲ فِکْرگاهَش کُند شُد، عقلَش خَرِف عُمر شُد، چیزی ندارد چون اَلِف
۳۰۹۳ آنچه می‌گوید دَرین اندیشه‌ام آن هم از دَستانِ آن نَفْس است هم
۳۰۹۴ وآنچه می‌گوید غَفور است و رَحیم نیست آن جُز حیلهٔ نَفْسِ لَئیم
۳۰۹۵ ای زِ غَم مُرده که دست از نان تَهی‌ست چون غَفور است و رَحیم، این تَرس چیست؟

دکلمه_مثنوی

1 پاسخ
  1. بهروز
    بهروز گفته:

    دمتون گرم به کارتون ادامه بدین از وقتی که کانالتونو دارم تازه فهمیدن شعر چه لذتی داره

    پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *