مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۹۳ – کَراماتِ ابراهیمِ اَدْهَم قَدَّسَ اللهُ سِرَّهُ بر لبِ دریا

 

۳۲۱۸ هم زِ ابراهیمِ اَدْهَم آمده‌ست کو زِ راهی بر لبِ دریا نِشَست
۳۲۱۹ دَلْقِ خود می‌دوخت آن سُلطانِ جان یک امیری آمد آن‌جا ناگهان
۳۲۲۰ آن امیر از بَندگانِ شیخ بود شیخ را بِشْناخت، سَجْده کرد زود
۳۲۲۱ خیره شُد در شیخ و اَنْدَر دَلْقِ او شَکلِ دیگر گشته خُلق و خَلْقِ او
۳۲۲۲ کو رَها کرد آن چُنان مُلْکی شِگَرف بَرگُزید آن فَقرِ بَس باریکْ‌حَرف
۳۲۲۳ تَرک کرد او مُلْکِ هفت اِقْلیم را می‌زَنَد بر دَلْقْ سوزنْ چون گدا
۳۲۲۴ شیخ واقِف گشت از اَنْدیشه‌اَش شیخ چون شیر است و دل‌ها بیشه‌اَش
۳۲۲۵ چون رَجا و خَوْف در دل‌ها رَوان نیست مَخْفی بر وِیْ اَسْرارِ جهان
۳۲۲۶ دلْ نِگَه دارید ای بی‌حاصِلان در حُضورِ حَضرتِ صاحِبْ‌دِلان
۳۲۲۷ پیشِ اَهْلِ تَنْ اَدَب بر ظاهر است که خدا زیشان نَهان را ساتِر است
۳۲۲۸ پیشِ اَهْلِ دلْ اَدَب بر باطِن است زان که دِلْشان بر سَرایر فاطِن است
۳۲۲۹ تو به عکسی، پیشِ کوران بَهرِ جاه با حُضور آیی، نِشینی پایگاه
۳۲۳۰ پیشِ بینایان کُنی تَرکِ اَدَب نارِ شَهْوت را ازان گشتی حَطَب
۳۲۳۱ چون نداری فِطْنَت و نورِ هُدیٰ بَهرِ کورانْ روی را می‌زَن جَلا
۳۲۳۲ پیشِ بینایانْ حَدَث در رویْ مال ناز می‌کُن با چُنین گَندیده حال
۳۲۳۳ شیخْ سوزن زود در دریا فَکَند خواست سوزن را به آوازِ بُلند
۳۲۳۴ صد هزارانْ ماهیِ اَللّٰهی‌یی سوزنِ زَر در لبِ هر ماهی‌یی
۳۲۳۵ سَر بَرآوَرْدند از دریایِ حَق که بگیر ای شیخ سوزن‌های حَق
۳۲۳۶ رو بِدو کرد و بِگُفتَش ای امیر مُلکِ دل بِهْ یا چُنان مُلْکِ حَقیر؟
۳۲۳۷ این نِشانِ ظاهر است، این هیچ نیست تا به باطِنْ دَر رَوی بینی، تو بیست
۳۲۳۸ سویِ شهر از باغْ شاخی آوَرَند باغ و بُستان را کجا آن‌جا بَرَند؟
۳۲۳۹ خاصه باغی کین فَلَک یک بَرگِ اوست بلکه آن مَغز است و این عالَم چو پوست
۳۲۴۰ بَر نمی‌داری سویِ آن باغْ گام بویْ اَفْزون جوی و کُن دَفْعِ زُکام
۳۲۴۱ تا که آن بو جاذبِ جانَت شود تا که آن بو نورِ چَشمانَت شود
۳۲۴۲ گفت یوسُف اِبْنِ یَعقوبِ نَبی بَهرِ بو اَلْقوا عَلیٰ وَجْهِ اَبی
۳۲۴۳ بَهرِ این بو گفت اَحْمَد در عِظات دایما قُرَّةُ عَیْنی فِی الصَّلٰوة
۳۲۴۴ پنج حِس با هَمدِگَر پیوسته‌اند رُسته این هر پنج از اَصْلی بُلند
۳۲۴۵ قُوَّتِ یک قُوَّتِ باقی شود مابَقی را هر یکی ساقی شود
۳۲۴۶ دیدنِ دیده فَزایَد عشق را عشق در دیده فَزایَد صِدْق را
۳۲۴۷ صِدْقْ بیداریِّ هر حِسْ می‌شود حِسّ‌ها را ذوقْ مونِس می‌شود

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *