مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۹۵ – طَعْن زدنِ بیگانه در شیخ و جواب گفتنِ مُریدِ شیخ او را

 

۳۳۱۱ آن یکی یک شیخ را تُهْمَت نَهاد کو بَد است و نیست بر راهِ رَشاد
۳۳۱۲ شارِبِ خَمْر است و سالوس و خَبیث مَر مُریدان را کجا باشد مُغیث؟
۳۳۱۳ آن یکی گُفتَش اَدَب را هوش دار خُرد نَبْوَد این چُنین ظَنّ بر کِبار
۳۳۱۴ دور ازو و دور ازان اوصافِ او که زِ سَیْلی تیره گردد صافِ او
۳۳۱۵ این چُنین بُهْتان مَنِه بر اَهْلِ حَق کین خیالِ توست، بَرگَردان وَرَق
۳۳۱۶ این نباشد، وَرْ بُوَد ای مُرغِ خاک بَحْرِ قُلْزُم را زِ مُرداری چه باک؟
۳۳۱۷ نیست دونَ الْقُلَّتَیْن و حوضِ خُرد کِی توانَد قَطره‌ایش از کار بُرد؟
۳۳۱۸ آتشْ ابراهیم را نَبْوَد زیان هر کِه نِمْرودی‌ست گو می‌تَرس ازان
۳۳۱۹ نَفْسْ نِمْرود است و عقل و جانْ خَلیل روحْ در عَین است و نَفْس اَنْدَر دَلیل
۳۳۲۰ این دلیلِ راهْ رَهْرو را بُوَد کو به هر دَم در بیابانْ گُم شود
۳۳۲۱ واصِلان را نیست جُز چَشم و چراغ از دلیل و راهَشان باشد فَراغ
۳۳۲۲ گَر دلیلی گفت آن مَردِ وِصال گفت بَهرِ فَهْمِ اَصْحابِ جِدال
۳۳۲۳ بَهرِ طِفْلِ نو پدر تی‌تی کُند گَرچه عَقلَش هندسه‌یْ گیتی کُند
۳۳۲۴ کَم نگردد فَضْلِ استاد از عُلو گَر اَلِف چیزی ندارد گوید او
۳۳۲۵ از پِیِ تَعلیمِ آن بَسته‌دَهَن از زبانِ خود بُرون باید شُدن
۳۳۲۶ در زبانِ او بِبایَد آمدن تا بیاموزَد زِ تو او عِلْم و فَن
۳۳۲۷ پس همه خَلْقانْ چون طِفْلانِ وِیْ‌اَند لازم است این پیر را در وَقتْ پَند
۳۳۲۸ آن مُریدِ شیخْ بَد گوینده را آن به کِفر و گُمرَهی آکَنده را
۳۳۲۹ گفت خود را تو مَزَن بر تیغِ تیز هین مَکُن با شاه و با سُلطانْ سِتیز
۳۳۳۰ حوض با دریا اگر پَهْلو زَنَد خویش را از بیخِ هستی بَرکَنَد
۳۳۳۱ نیست بَحْری کو کَران دارد که تا تیره گردد او زِ مُردارِ شما
۳۳۳۲ کُفر را حَدّ است و اندازه بِدان شیخ و نورِ شیخ را نَبْوَد کَران
۳۳۳۳ پیشِ بی‌حَدْ هرچه مَحْدود است لاست کُلُّ شَیءٍ غَیْرَ وَجْهُ اللهْ فَناست
۳۳۳۴ کُفر و ایمان نیست آن‌جایی که اوست زان که او مَغز است، وین دو رنگ و پوست
۳۳۳۵ این فَناها پَردهٔ آن وَجْه گشت چون چراغِ خُفْیه اَنْدَر زیرِ طَشْت
۳۳۳۶ پس سَرِ این تَنْ حِجابِ آن سَر است پیشِ آن سَر این سَرِ تَن کافَر است
۳۳۳۷ کیست کافِر؟ غافِل از ایمانِ شیخ کیست مُرده؟ بی‌خَبَر از جانِ شیخ
۳۳۳۸ جان نباشد جُز خَبَر در آزمون هر کِه را اَفْزون خَبَر، جانَش فُزون
۳۳۳۹ جانِ ما از جانِ حیوان بیش‌تَر از چه؟ زان رو که فُزون دارد خَبَر
۳۳۴۰ پس فُزون از جانِ ما جانِ مَلَک کو مُنَزَّه شُد زِ حِسِّ مُشترک
۳۳۴۱ وَزْ مَلَکْ جانِ خداوندانِ دل باشد اَفْزون تَر، تَحَیُّر را بِهِل
۳۳۴۲ زان سَبَب آدم بُوَد مَسْجودَشان جانِ او اَفْزون تَر است از بودَشان
۳۳۴۳ وَرْنه بهتر را سُجودِ دون‌تَری اَمر کردن هیچ نَبْوَد در خَوری
۳۳۴۴ کِی پَسَندد عدل و لُطْفِ کِردگار که گُلی سَجْده کُند در پیشِ خار؟
۳۳۴۵ جانْ چو اَفْزون شُد، گُذشت از اِنْتِها شُد مُطیعَش جانِ جُمله چیزها
۳۳۴۶ مُرغ و ماهیّ و پَریّ و آدمی زان که او بیش است و ایشان در کَمی
۳۳۴۷ ماهیانْ سوزَنْگَرِ دَلْقَش شوند سوزَنان را رشته‌ها تابع بُوَند

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *