مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۹۷ – دَعوی کردنِ آن شخص که خدایِ تَعالیٰ مرا نمی‌گیرد به گناه و جواب گفتنِ شُعَیْب عَلَیْهِ السَّلام مَرو را

 

۳۳۷۶ آن یکی می‌گفت در عَهْدِ شُعَیْب که خدا از من بَسی دیده‌ست عَیْب
۳۳۷۷ چند دید از من گُناه و جُرم‌ها وَزْ کَرَمْ یَزدان نمی‌گیرد مرا
۳۳۷۸ حَق تعالیٰ گفت در گوشِ شُعَیْب در جوابِ او فَصیح از راهِ غَیْب
۳۳۷۹ که بِگُفتی چند کردم من گناه وَزْ کَرَم نَگْرفت در جُرمَم اِلٰه
۳۳۸۰ عَکس می‌گوییّ و مَقْلوب ای سَفیه ای رَها کرده رَهْ و بِگْرفته تیه
۳۳۸۱ چند؟ چندَت گیرم و تو بی‌خَبَر در سَلاسِل مانده‌یی پا تا به سَر؟
۳۳۸۲ زنگِ تو بر توت ای دیگِ سیاه کرد سیمایِ دَرونَت را تَباه
۳۳۸۳ بر دِلَت زَنْگار بر زَنْگارها جمع شُد، تا کور شُد زَاسْرارها
۳۳۸۴ گَر زَنَد آن دود بر دیگِ نُوی آن اثر بِنْمایَد اَرْ باشد جُوی
۳۳۸۵ زان که هر چیزی به ضِدّ پیدا شود بر سپیدی آن سِیَه رُسوا شود
۳۳۸۶ چون سِیَه شُد دیگْ پس تأثیرِ دود بَعد از این بر وِیْ کِه بیند زود زود؟
۳۳۸۷ مَردِ آهنگر که او زَنگی بُوَد دود را با روْش هم‌رَنگی بُوَد
۳۳۸۸ مَردِ رومی کو کُند آهنگری رویَش اَبْلَق گردد از دودْآوَری
۳۳۸۹ پس بِدانَد زود تأثیرِ گناه تا بِنالَد زود، گوید ای اِلٰه
۳۳۹۰ چون کُند اِصْرار و بَد پیشه کُند خاک اَنْدَر چَشمِ اَنْدیشه کُند
۳۳۹۱ توبه نَنْدیشَد دِگَر، شیرین شود بر دِلَش آن جُرم، تا بی‌دین شود
۳۳۹۲ آن پَشیمانیّ و یا رَب، رفت ازو شِسْت بر آیینه زَنگِ پنج‌تو
۳۳۹۳ آهَنَش را زنگ‌ها خوردن گرفت گوهَرَش را زنگْ کم کردن گرفت
۳۳۹۴ چون نویسی کاغَدِ اِسْپید بر آن نِبِشته خوانده آید در نَظَر
۳۳۹۵ چون نویسی بر سَرِ بِنْوشته خَط فَهْم نایَد، خوانْدنَش گردد غَلَط
۳۳۹۶ کان سیاهی بر سیاهی اوفْتاد هر دو خَط شُد کور و مَعنی‌یی نَداد
۳۳۹۷ وَرْ سِیُم باره نویسی بر سَرَش پس سِیَه کردی چو جانِ پُر شَرَش
۳۳۹۸ پس چه چاره جُز پَناهِ چاره‌گَر؟ ناامیدی مِسّ و اِکْسیرَش نَظَر
۳۳۹۹ ناامیدی‌ها به پیشِ او نَهید تا زِ دَردِ بی‌دَوا بیرون جَهید
۳۴۰۰ چون شُعَیْب این نکته‌ها با او بِگُفت زان دَمِ جانْ در دلِ او گُل شِکُفت
۳۴۰۱ جانِ او بِشْنید وَحْیِ آسْمان گفت اگر بِگْرفت ما را، کو نِشان؟
۳۴۰۲ گفت یا رب، دَفْعِ من می‌گوید او آن گرفتن را نِشان می‌جویَد او
۳۴۰۳ گفت سَتّارَم، نگویم رازهاش جُز یکی رَمْز از برایِ اِبْتِلاش
۳۴۰۴ یک نِشانِ آن که می‌گیرم وِرا آن کِه طاعَت دارد و صَوْم و دُعا
۳۴۰۵ وَزْ نماز و از زکات و غیرِ آن لیک یک ذَرّه ندارد ذوقِ جان
۳۴۰۶ می‌کُند طاعات و اَفْعالِ سَنی لیک یک ذَرّه ندارد چاشْنی
۳۴۰۷ طاعَتَش نَغْز است و مَعنی نَغْز نی جَوْزها بسیار و در وِیْ مَغْز نی
۳۴۰۸ ذوق باید تا دَهَد طاعات بَر مَغز باید تا دَهَد دانه شَجَر
۳۴۰۹ دانهٔ بی‌مَغْز کِی گردد نِهال؟ صورتِ بی‌جان نباشد جُز خیال

دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *