مثنوی مولانا – دفتر دوّم – بخش ۹۸ – بقیّهٔ قِصّهٔ طَعْنه زدنِ آن مَردِ بیگانه در شیخ
۳۴۱۰ | آن خَبیث از شیخ میلایید ژاژ | کَژْنِگَر باشد همیشه عقلِ کاژ | |
۳۴۱۱ | که مَنَش دیدم میانِ مَجْلِسی | او زِ تَقویٰ عاری است و مُفْلِسی | |
۳۴۱۲ | وَرْ که باور نیستَت خیز اِمْشَبان | تا بِبینی فِسْقِ شیخَت را عِیان | |
۳۴۱۳ | شب بِبُردَش بر سَرِ یک روزَنی | گفت بِنْگَر فِسْق و عِشْرت کردنی | |
۳۴۱۴ | بِنْگَر آن سالوسِ روز و فِسْقِ شب | روزْ هَمچون مُصْطَفیٰ، شب بولَهَب | |
۳۴۱۵ | روزْ عَبْدُالله او را گشته نام | شب نَعوذُ بِالله و در دست جام | |
۳۴۱۶ | دید شیشه در کَفِ آن پیر پُر | گفت شیخا مَر تو را هم هست غُر؟ | |
۳۴۱۷ | تو نمیگفتی که در جامِ شراب | دیوْ میمیزَد شتابانْ ناشِتاب؟ | |
۳۴۱۸ | گفت جامَم را چُنان پُر کردهاند | کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد یک سِپَند | |
۳۴۱۹ | بِنْگَر اینجا هیچ گُنجَد ذَرّهیی | این سُخَن را کَژْ شَنیده، غِرّهیی | |
۳۴۲۰ | جامِ ظاهر، خَمْرِ ظاهر نیست این | دور دار این را زِ شیخِ غَیْببین | |
۳۴۲۱ | جامِ میْ هستیِّ شیخ است ای فَلیو | کَنْدَرو اَنْدَر نگُنجَد بَوْلِ دیو | |
۳۴۲۲ | پُرّو مالامال از نورِ حَق است | جامِ تَنْ بِشْکَست، نورِ مُطْلَق است | |
۳۴۲۳ | نورِ خورشید اَرْ بِیُفتَد بر حَدَث | او همان نور است، نَپْذیرَد خَبَث | |
۳۴۲۴ | شیخ گفت این خود نه جام است و نه میْ | هین به زیر آ مُنکِرا بِنْگَر به وِیْ | |
۳۴۲۵ | آمد و دید اَنْگَبینِ خاص بود | کور شُد آن دُشمنِ کور و کَبود | |
۳۴۲۶ | گفت پیر آن دَم مُریدِ خویش را | رو، برایِ من بِجو مِیْ ای کیا | |
۳۴۲۷ | که مرا رَنجیست، مُضْطَر گشتهام | من زِ رنج از مَخْمَصه بُگْذشتهام | |
۳۴۲۸ | در ضرورت هست هر مُردارْ پاک | بر سَرِ مُنْکِر زِ لَعْنَت باد خاک | |
۳۴۲۹ | گِردِ خُم خانه بَرآمَد آن مُرید | بَهرِ شیخ از هر خُمی او میچَشید | |
۳۴۳۰ | در همه خُم خانهها او مِیْ نَدید | گشته بُد پُر از عَسَل خُمِّ نَبید | |
۳۴۳۱ | گفت ای رِنْدان چه حال است این؟ چه کار؟ | هیچ خُمّی دَر، نمیبینم عُقار | |
۳۴۳۲ | جُمله رِنْدان نَزدِ آن شیخ آمدند | چَشمْ گِریانْ دست بر سَر میزدند | |
۳۴۳۳ | در خَرابات آمدی شیخِ اَجَلّ | جُمله مِیْها از قُدومَت شُد عَسَل | |
۳۴۳۴ | کردهیی مُبْدَل تو مِیْ را از حَدَث | جانِ ما را هم بَدَل کُن از خَبَث | |
۳۴۳۵ | گَر شود عالَم پُر از خونْ مالمال | کِی خورَد بَندهیْ خدا اِلّا حَلال؟ |
دکلمه_مثنوی
دیدگاه خود را ثبت کنید
آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!