مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۰۳ – حِکایَتِ آن پادشاه و وَصیَّت کردنِ او سه پسرِ خویش را که دَرین سَفَر در مَمالِکِ من فُلان جا چُنین تَرتیب نَهید و فُلان جا چُنین نُوّاب نَصْب کنید اما اَللهْ اَللهْ به فُلان قَلْعه مَرَوید و گِردِ آن مَگَردید

 

۳۵۹۲ بود شاهی شاه را بُد سه پسر هر سه صاحِبْ فِطْنَت و صاحِبْ‌نظر
۳۵۹۳ هر یکی از دیگری اُسْتوده‌تَر در سَخا و در وَغا و کَرّ و فَر
۳۵۹۴ پیشِ شَهْ زادگان اِسْتاده جمع قَرَّةُ الْعَیْنانِ شَهْ هَمچون سه شمع
۳۵۹۵ از رَهِ پنهانْ زِ عَیْنَیْنِ پسر می‌کَشید آبی نَخیل آنِ پدر
۳۵۹۶ تا زِ فرزند آبِ این چَشمه شِتاب می‌رَوَد سویِ ریاضِ مام و باب
۳۵۹۷ تازه می‌باشد ریاضِ والِدَیْن گشته جاری عَیْنَشان زین هر دو عَیْن
۳۵۹۸ چون شود چَشمه زِ بیماری عَلیل خُشک گردد بَرگ و شاخِ آن نَخیل
۳۵۹۹ خُشکیِ نَخْلَش هَمی‌گوید پَدید که زِ فرزند آن شَجَر نَمْ می‌کَشید
۳۶۰۰ ای بَسا کاریزِ پنهانْ هم‌چُنین مُتَّصِل با جانَتان یا غافِلین
۳۶۰۱ ای کَشیده ز آسْمان و از زمین مایه‌ها تا گشته جسمِ تو سَمین
۳۶۰۶ عاریه‌ست این کَم هَمی‌باید فَشارد کانچه بِگْرفتی هَمی‌باید گُزارد
۳۶۰۷ جُز نَفَخْتُ کان زِ وَهّاب آمده‌ست روح را باش آن دِگَرها بیهُده‌ست
۳۶۰۸ بیهُده نِسْبَت به جان می‌گویَمَش نی به نِسْبَت با صَنیعِ مُحکَمَش

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *