مثنوی مولانا – دفتر ششم – بخش ۱۱۷ – بَیانِ مُجاهِد که دَست از مُجاهِده باز ندارد اگر چه دانَد بَسْطَتِ عَطایِ حَق را که آن مَقْصود از طَرَفِ دیگر و به سَبَب نوعِ عَمَلِ دیگر بِدو رَسانَد که در وَهْمِ او نبوده باشد او همه وَهْمِ و اومید دَرین طَریقِ مُعیَّن بَسته باشد حَلْقهٔ همین دَر می‌زَنَد بوک حَقْ تَعالی آن روزی را از دَرِ دیگر بِدو رسانَد که او آن تَدْبیر نکرده باشد و َیَرْزُقُهُ مَنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ اَلْعَبْدُ یُدَبِّرُ وَاللهُ یُقَدِّرُ و بُوَد که بَنده را وَهْمِ بَندگی بُوَد کی مرا از غیرِ این دَر بِرسانَد اگر چه من حَلْقهٔ این دَر می‌زَنَم حَق تعالی او را هم ازین دَر روزی رَسانَد فِی‌الْجُمْله این همه دَرهایِ یکی سَرایْ است مَعَ تَقْریرِهِ

 

۴۱۸۸ یا دَرین رَهْ آیَدَم آن کامِ من یا چو باز آیم زِ رَهْ سویِ وَطَن
۴۱۸۹ بوک موقوف است کامَم بر سَفَر چون سَفَر کردم بِیابَم در حَضَر
۴۱۹۰ یار را چندین بِجویَم جِدّ و چُست که بِدانَم که نمی‌بایَسْت جُست
۴۱۹۱ آن مَعیَّت کِی رَوَد در گوشِ من؟ تا نگردم گِرْدِ دَورانِ زَمَن؟
۴۱۹۲ کِی کُنم من از مَعیَّت فَهْمِ راز جُز که از بَعدِ سَفَرهایِ دراز؟
۴۱۹۳ حَقْ مَعیَّت گفت و دل را مُهْر کرد تا که عکس آید به گوشِ دلْ نه طَرْد
۴۱۹۴ چون سَفَرها کرد و دادِ راه داد بَعد از آن مُهر از دلِ او بَر گُشاد
۴۱۹۵ چون خَطایَیْن آن حِسابِ با صَفا گَردَدَش روشنْ زِ بعد دو خَطا
۴۱۹۶ بَعد از آن گوید اگر دانِسْتَمی این مَعَیَّت را که او را جُسْتَمی
۴۱۹۷ دانشِ آن بود موقوفِ سَفَر نایَد آن دانشْ به تیزیِّ فِکَر
۴۱۹۸ آن چُنان که وَجْهِ وامِ شیخ بود بَسته و موقوفِ گریه‌یْ آن وجود
۴۱۹۹ کودکِ حَلْوایی‌یی بِگْریست زار توخْته شُد وامِ آن شیخِ کِبار
۴۲۰۰ گفته شُد آن داستانِ مَعْنوی پیش ازین اَنْدَر خِلالِ مَثْنوی
۴۲۰۱ در دِلَت خَوْف اَفْکَنَد از موضِعی تا نباشد غیرِ آنَت مَطْمَعی
۴۲۰۲ در طَمَع فایِدِهٔ دیگر نَهَد وان مُرادَت از کسی دیگر دَهَد
۴۲۰۳ ای طَمَع دَر بَسته در یک جایِ سخت کآیَدَم میوه از آن عالی‌درخت
۴۲۰۴ آن طَمَع زان جا نخواهد شُد وَفا بَلْ زِ جایِ دیگر آید آن عَطا
۴۲۰۵ آن طَمَع را پَس چرا در تو نَهاد چون نَخواسْتَت زان طَرَف آن چیز داد؟
۴۲۰۶ از برایِ حِکْمَتیّ و صَنْعَتی نیز تا باشد دِلَت در حیرتی
۴۲۰۷ تا دِلَت حیران بُوَد ای مُسْتَفید که مُرادم از کجا خواهد رَسید؟
۴۲۰۸ تا بِدانی عَجْزِ خویش و جَهْلِ خویش تا شود ایقانِ تو در غَیبْ بیش
۴۲۰۹ هم دِلَت حیران بُوَد در مُنْتَجَع که چه رویانَد مُصَرِّف زین طَمَع؟
۴۲۱۰ طَمْع داری روزی‌یی در دَرْزی‌یی تا زِ خَیّاطی بَری زَرْ تا زی‌یی
۴۲۱۱ رِزْقِ تو در زَرگَری آرَد پَدید که زِ وهمت بود آن مَکْسَب بَعید
۴۲۱۲ پَس طَمَع در دَرْزی‌یی بَهْرِ چه بود چون نخواست آن رِزْق زان جانِب گُشود؟
۴۲۱۳ بَهْرِ نادِرْ حِکْمَتی در عِلْمِ حَق که نِبِشْت آن حُکْم را در ما سَبَق
۴۲۱۴ نیز تا حیران بُوَد اَنْدیشه‌اَت تا که حیرانی بُوَد کل پیشه‌اَت
۴۲۱۵ یا وصالِ یار زین سَعیَم رَسَد یا زِ راهی خارج از سَعیِ جَسَد
۴۲۱۶ من نگویم زین طَریق آید مُراد می‌طَپَم تا از کجا خواهد گُشاد
۴۲۱۷ سَربُریده مُرغ هر سو می‌فُتَد تا کدامین سو رَهَد جان از جَسَد
۴۲۱۸ یا مُرادِ من بَرآیَد زین خُروج یا زِ بُرجی دیگر از ذاتُ الْبُروج

#دکلمه_مثنوی

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

آیا می خواهید به بحث بپیوندید؟
در صورت تمایل از راهنمایی رایگان ما استفاده کنید!!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *